جایگاه امنیت در اسلام
تاریخ پخش: 13/07/96
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
چون
بینندهها زمانی بحث را میبینند که بعد از عاشورا هست، یک سلام به امام
حسین بکنیم. وارد بحث امنیت شویم که مربوط به نیروی انتظامی و هفته نیروی
انتظامی است. «السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک
علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعله الله آخر
العهد منی لزیارتک، السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد
الحسین و علی اصحاب الحسین»
مسألهی قیام امام حسین در واقع
همینطور که خودش فرمود، فرمود: من قیام میکنم برای امر به معروف و نهی از
منکر. منکر چه بود؟ وجود رژیم بنی امیه، رژیم یزید، اصلاً این رژیم منکر
است. نهی از منکر فقط این نیست که نماز بخوان، شراب نخور، این کار را بکن،
این کار را نکن. اصلاً یکوقت حکومت فاسد، این خودش اول منکر است. من میروم
رژیم را عوض کنم. به چه قیمت؟ به هر قیمتی که شد. ولو به اینکه همه خاندان
من شهید شوند ولی من باید رژیم را عوض کنم. فرمود: من کربلا میروم برای
همان که وظیفهی همه هست.
در این جلسه میخواهم در مورد امنیت
صحبت کنم. پرونده امنیت در یادداشتهایم بود، نگاه کردم دیدم بحث خیلی خوبی
است. امنیت یعنی آرامش!
1- آرامش و امنیت، در فضای آگاهی نه اختناق
موضوع
بحث: بسم الله الرحمن الرحیم، موضوع امنیت! امنیت یعنی سکون، نه سکوت! بین
سکون و سکوت فرق هست. سکون یعنی آرامش آگاهانه! گاهی سکوت از ترس است.
تمام وجود انسان عصبانی است ولی در دهان آدم را گرفتند و خفقان است. امنیت
یعنی سکون و آرامش واقعی، نه آرامش اجباری! این یک مسأله است. چون معانی
چیزها را باید درست معنا کنیم. بعد امنیت آگاهانه، سکون آگاهانه، امنیت به
معنای سکون، نه سکوت، یک جمله دیگر هست. این هم سکون آگاهانه، چون گاهی
وقتها افراد ساکن هستند و دلشان آرام است اما روی احمقی. مثل بچهای که یک
سکه طلا دستش است، شما یک شکلات میدهی و سکه را میگیری. بعد هم میگویی:
مرا دوست داری؟ میگوید: خیلی دوستت دارم. چون متوجه نیست چه داد و چه
گرفت! [یکی از حضار میگوید.. خام است] آگاهانه...
یکوقت من
قبل از انقلاب در یکی از شهرها کلاس داشتم. میخواستم یک کلمه بنویسم
نوشتم، با... باتوم است یا باتون؟ باتوم! این را نوشتم. آخر ماندم که آخر
این حرف میم است یا نون!؟ گفتم: ببخشید نمیدانم میم است یا نون؟ گفتند:
حاج آقا باید چند تا بخوری که بفهمی. گاهی ممکن است سکه را از بچه بگیرند،
شکلات و آدامس به او بدهند و بچه هم آرامش دارد. ولی این آرامش آگاهانه
است. خیلی از مردم ممکن است راضی باشند اما نمیدانند. یک قصه برای شما
بگویم.
یک کسی با مرکبی که داشت، حالا اسب یا شتر هرچه بود.
وارد پایتخت شد، شام. یک نفر هم افسار شتر را گرفت و گفت: برای من است.
پایین بیا! گفت: یعنی چه؟ گفت: یعنی چه ندارد. افسار شتر را گرفت و درگیری
شد و رفتند دادگاه. قاضی گفت: شاهد شما کیست؟ مرد غریب بود. گفت: من تازه
وارد این شهر شدم. کسی را نمیشناسم! آنکسی که گفت: برای من است. گفت: شاهد
دارم. دوید رفت یک عده از همشهریهایش را آورد و شهادت دادند اسب برای
اوست یا شتر برای اوست. این هم هی میگفت: «انا لله و انا الیه راجعون» چه
شد ما وارد حکومت معاویه شدیم، در روز روشن به زور اسب مرا گرفتند؟!
بالاخره از دادگاه نزد معاویه رفتند. معاویه هم به نفع همشهریاش حکم
کرد. آمدند گفتند: اگر این را راضی کنیم، فایده ندارد. باید بدانی قیمتش
چند است. چون ممکن است شما بگویی: حاج آقا ما یک چیزی از شما برداشتیم. خوب
چه چیزی برداشتید؟ صد تومان، هزار تومان برداری راضی هستم. اگر کلید
خانهام را برداری راضی نیستم. اگر کسی هم راضی شد باید بداند که راضی شود
یعنی رضایتش آگاهانه باشد. «وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِم» (انفال/63)
قرآن میگوید: بین دلها باید جمع شود. ممکن است دو نفر دعوا کنند و همدیگر
را ببوسند، جدایشان میکنند اما در دلشان با هم بد است.
اهمیت
امنیت، به قدری اهمیت دارد که وقتی حضرت امیر در نهجالبلاغه میخواهد زمان
جاهلیت را بگوید، میگوید: زمان جاهلیت چه زمانی بود؟ میگوید: امنیت
نداشتند. قرآن وقتی میخواهد به ما بگوید: عبادت کن. میگوید: عبادت کنید.
«فَلْیَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَیْتِ» (قریش/3) عبادت کنید، میگوییم:
چرا؟ «الَّذِی أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ» (قریش/4) اقتصاد شما را حل کردم
«وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ» امنیت! یعنی عبادت کنید به دو دلیل: 1- شکم شما
سیر شد. 2- امنیت. دیگر نعمتهای دیگر را نمیشمارد. در میان این همه
نعمت، نعمت سیر بودن و نعمت آرامش داشتن را میگوید.
2- امنیت ادیان آسمانی، از بدعت و تحریف
امنیت
مربوط به اسلام نیست. مربوط به همه ادیان آسمانی است. همه ادیان آسمانی
حفظ مکتب و دوری از بدعتها و تحریفها! دین باید امان باشد. یعنی کسی
نیاید هر روز عرفانهای کاذب و حرف تازه بزند. حرف باید استاندارد باشد.
بدعت یعنی یک چیزی را در یک چیزی میریزند. یک چیزی که جزء دین نیست را
داخل دین میکنند. مثل خیلی از کارهایی که ما مسلمانها میکنیم جزء دین
نیست ولی تزریق می کنند که این جزء دین است. و لذا همیشه باید دین را باید
از مجتهد اعلم گرفت. یک کسی آمد، یک عارفی، یک مداحی، یک طلبهای، یک
مرشدی، اگر یک چیزی گفت باید حرفش مبنا داشته باشد. امامان ما به ما گفتند،
اگر من امام صادق هم یک کلمهای گفتم، از ما بپرسید این حرف شما از کدام
آیه است؟ تمام حدیثهای ما ریشهاش در قرآن است. در ذهن من دو تا امام بود.
شاید امام رضا بود. در ذهنم امام رضا پررنگتر است. ولی دیدم از دو تا
امام است. دو تا امامان ما فرمودند: حرف ما هم وقتی شنیدید باز تحقیق کنید
که آیا این مبنای قرآنی دارد یا نه؟ چون حدیث جعلی هم زیاد داریم. حدیث
دروغی! به قدری دروغ بافی بود، که یکوقت یکی از این آخوندهای دربار بنی
امیه یک حدیثی را روی منبر گفت، از او پرسیدند: «هذا من کیسِک» کیسک یعنی
همین کیسه! این از کیسهی خودت بود. یعنی بافتی، از جیب خودت خرج کردی «او
من کیس رسول الله»؟ یعنی اینقدر دروغ و حدیث جعلی بود که علناً میپرسیدند:
این هست یا نیست؟ بنابراین باید یک اسلام شناس باشد. هر حدیثی را نمیشود
گفت. هر حدیثی را نمیشود باور کرد. ما فقط یک چیز محفوظ داریم. همه
کشتیها سوراخ دارد فقط کشتی قرآن بی سوراخ است. «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا
الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» (حجر/9) نگفته: «حافظون له»، لَهُ
یعنی فقط قرآن را حفظ کردیم. در روایات ما هم دروغ و جعل هست. بنابراین
باید دین را از اسلام شناس گرفت.
3- تلاش پیامبران برای حفظ امنیت مردم
انبیای
خدا تلاششان برای حفظ امنیت بود. در سوره کهف سه قصه نقل کرده است. یکی از
ذوالقرنین، یکی از موسی و خضر و یکی از اصحاب کهف، همه هم برای امنیت است.
ذوالقرنین را در قرآن تعریف کرده است. مردی بود که همه امکانات برایش بود،
سفر شرقی رفت. «ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبا» (کهف/93) سه مرتبه این کلمه تکرار
شده است. از امکاناتش استفاده کرد. «مَطْلِعَ الشَّمْس» (کهف/90) قرآن
میگوید: «مَغْرِبَ الشَّمْس» (کهف/86) سفر غربی رفت. در یکی از مناطق به
مردم گفت: نیاز شما چیست؟ گفتیم گفتند: ما امنیت نداریم. این قوم یأجوج و
مأجوج گاهی به غریبه و منطقه شهر ما حمله میکنند. یک سدی میخواهیم
بسازیم اما نمیتوانیم. فرمود: نیروی انسانی از شما و مدیریت و مهندسی با
من! سد هم باید از آهن و مس گداخته باشد. یک سدی ساخت، آنقدر بلند بود که
نمیشد از آن بالا رفت. «نَقبا» (کهف/97) نمیشد سوراخ کرد. ذوالقرنین
مهندسی کرد. در این مهندسی ذوالقرنین بیست سی نکته مدیریت را در تفسیرم
آوردم که مدیریت و مهندسی این است.
ما که کار میکنیم برای
خرجی زن و بچه است ولی ذوالقرنین شکمش سیر بود و برای خرجی سفر نکرد. قرآن
میگوید: «إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ
شَیْءٍ سَبَباً» (کهف/84) همه چیز داشت، من اگر شکمم سیر بود و کار کردم
مهم است. برای خرجی زن و بچه نبود. خرجی زن و بچه واجب است اما خیلی قداست
ندارد. یک کار معمولی است. مرغ هم برای جوجههایش دانه میبرد. این هنر
نیست. هنر این است که نیاز ندارم، ولی چون نیاز ندارم در عین حال دلم
میخواهد خدمتی بکنم. یعنی شما اگر اضافه کار کردید ارزش دارد. سه تا ساعت
مقربی مقرری مجبور هستید کار کنید. من به کارمندان دولت گفتم: نمازی که ظهر
میخوانید جزء دینتان حساب نکنید. در اداره هستی اذان میگویند، نماز نروی
لو میروی. میگویند: فلانی نماز نیامد. اگر غروب هم از خانه به مسجد
رفتید، نماز مغرب را جزء دینتان حساب کنید. نماز اداره شاید جزء دین باشد و
شاید هم از رودروایسی و ترس باشد. نماز غروب معلوم است که شما در اسلام
پخته شدی. نماز ظهر معلوم است که داغ شدی. بین داغ و پخته فرق است. هر داغی
سرد میشود این قانون است ولی هیچ پختهای خام نمیشود. اگر چاه خودش آب
داشت ارزش دارد. اما اگر خشک بود و با زور آب درونش ریختند این را نباید
گفت: آب دارد. آب نداشت با زور آب درونش ریختند! ذوالقرنین را خدا تعریف
میکند که مرد خدا برخوردار از همه امکانات و بدون هیچ رقم نیاز، اما دو
سفر طولانی کرد و یک سد تاریخی ساخت. سد ساختن برای امنیت از هجوم یأجوج و
مأجوج است. یک جایی دیوار کشی، یک جایی قلعه سازی، یک جایی سنگر سازی!
4- امنیت فکری و دینی، با دوری از محیط کفر
دوم
قصه اصحاب کهف است. چند تا جوانمرد مؤمن بودند در منطقهی کفر بودند.
گفتند: ما در این منطقه آب میشویم. چون چند نفر بیشتر نیستیم و همه منطقه
مشرک هستند. ما چند مسلمان اذیت میشویم. از این شهر بیرون برویم و هجرت
کنیم. کجا برویم؟ برویم یک غاری پیدا کنیم در کوه هم زندگی کنیم بهتر است
از اینکه در شهر باشیم. این چند جوانمرد آمدند و از شهر بیرون رفتند. کوهی
بود و غاری بود و در غار رفتند و قصه اصحاب غار. این هم برای حفظ دینشان
است. امنیت دینی و امنیت فکری! گاهی آدم با یک کسی رفیق میشود. گاهی آدم
با یک سیدی رفیق میشود. با یک فضای مجازی رفیق میشود. گاهی یک مقاله
میخواند. گاهی یک روزنامه میخواند. همین مقاله و روزنامه و فیلم و فضای
مجازی این را میبرد. این حفظ دین خودش یک مسأله است. ما نمیتوانیم برای
نسلمان منتظر آموزش و پرورش باشیم. آموزش و پرورش خیلی شکر کند استخدام و
حقوق معلمین را درست کند. کتابها را درست کند. البته در آموزش و پرورش هم
باید انقلاب شود. من خوشم آمد از وزیر جدید، دیشب صحبت میکرد و میگفت: ما
باید کتابها را عوض کنیم. بسیاری از کتابهای دبیرستان مطالبی دارد که
دانستن آن هیچ فایدهای ندارد و اگر هم ندانیم هیچ ضرری ندارد. دختر
دبیرستانی باید آئین همسرداری را بخواند. حالا ممکن است بگویند: هست ولی
چند صفحه هست. لذا آئین همسرداری را دختر بلد نیست، همینطور میگوید: کوه
هیمالیا چند متر است؟ خوب به تو چه چند متر است؟ آنوقت خانه میرود، آمار
طلاق زیاد میشود. مشکل فکری دارد. از بچهدار شدن جلوگیری میکند.
میگوییم: چرا؟ میگوید: من دو تا بچه داشته باشم نمیتوانم تربیت کنم. اگر
چهار تا بچه داشته باشم به تربیت آنها نمیرسم. این چه حرف مزخرفی است؟
این حرف غلط است. آدمهایی هستند که ده تا بچه دارند یکی از یکی بهتر است.
همه گل هستند. آدمهایی هستند دو تا بچه دارند هردو مثل گرگ هستند! هیچ
دلیلی نداریم که کسی که بچهاش کمتر است ادبش بیشتر است. نه! آدمهایی
هستند که بچه زیاد دارند و همه خوب هستند. آدمهایی هم داریم که یک بچه
دارند، همان یک بچه جانور است. میگوید: اگر دو تا بچه داشته باشم به خرجی
میرسیم. اگر چهار تا شدند دیگر خرجی نمیرسد! این آقا و خانم از نظر فکری
گیر دارد. با خدا درگیر است. میگوید: خدایا اگر دو تا بچه داشته باشم تو
رازق هستی و رزق میدهی. اگر چهار بچه داشته باشم از کجا قدرت داری رزق
بدهی؟ قدرت خدا محدود در دو بچه است. چهار بچه داشته باشیم دیگر خدا قدرت
ندارد.
یا اصلاً ازدواج نمیکند. میگوییم: چرا؟ میگوید: اگر
ازدواج کنم خرجی را چه کنم؟ میدانی یعنی چه؟ یعنی اگر یکی باشم خدا خرجی
مرا میدهد. اگر همسر گرفتم از کجا خرجی بیاورم؟ یکسری از افراد ورشکسته
فکری هستند. تیپش خیلی خوب است اما از درون پوک است. یعنی ایمان و توکل
ندارد. ما یک جلسهای با سران قوای مسلح و نیروی انتظامی و ارتش و سپاه و
بسیج و تمام فرماندهان پایگاه داریم. از فرصتهایی که در اختیار هست
استفاده کنید. شما در نیروی انتظامی و گردان ویژه هستید. برای روز مبادا
اگر ناامنی شد حاضر باشید. وقتهایی که کار ندارید مطالعه کنید. دست به
کاری بزنید و در پادگان یک چیزی یاد بگیرید. الحمدلله شما استخدام شدید. من
دیروز یک آماری گرفتم، از آمار رسمی کشور از سرشماری 95، بیشترین بیکار در
قشر لیسانس است. چرا؟ چون از یک طرف لیسانس گرفته میگوید: آدمی که لیسانس
است نباید بیل دست بگیرد. نباید چکش دست بگیرد. من لیسانس هستم. هم عارش
میشود کار کند. هم مهارتی ندارد که کار آزاد کند. محفوظات، مدرک، محفوظات،
مدرک! تمام این محفوظات و مدرک را باید در اقیانوس اطلس ریخت، باید دور
ریخت و یک کاری یاد گرفت. نان داشته باشد، خدمت و سلامتی درونش باشد. ما از
پادگانهایمان باید استفاده کنیم.
شنا یاد بگیرید. شنا باید
اجباری باشد. چون روایت ما میگوید: به نسلتان هم شنا و هم تیراندازی یاد
بدهید. ما در پادگانها تیراندازی یاد میدهیم اما شنا یاد نمیدهیم. کشور
ما شمال و جنوبش آب است. افسارش میافتد مثل آجر پایین میرود. شنا باید
اجباری باشد. روایتی که میگوید: تیراندازی یاد بگیر. همین روایت میگوید:
شنا یاد بگیر. ما یک قسمت را عمل میکنیم و یک قسمت را عمل نمیکنیم. از
فرصتها استفاده کنیم. تابستان گذشت و چند هزار درخت در پادگانها بود، چند
هزار سرباز درونش بود. تابستان و هوای گرم گذشت و میوه نداشتند. نمیشود
این درختها را تبدیل به درخت میوه کرد؟ لااقل یک سیبی، انگوری، گلابی،
چیزی بخورند. پای درخت کاج نشستند. سرباز گرسنه، درخت هم آب میخورد، زمین و
خورشید هم خرج میشود. هم سوزن داریم هم نخ داریم بعد میبینیم لباسمان
پاره است! پس پیداست گیر درون خودمان است. یک تحولی باید در دانشگاهها، در
پادگانها بشود و دبیرستانها یک هنری را یاد بگیرند. از این به بعد
بگویند: دیپلم نمیدهیم مگر اینکه یک هنر یاد بگیرید. هر هنری که دوست
دارید. منتهی هنر مفید باشد. آقا ما لیسانس نمیدهیم مگر اینکه دیگر...
الآن
میگویند: زن به تو نمیدهیم مگر اینکه معافیت سربازی داشته باشی.
استخدامت نمیکنیم مگر اینکه پایان خدمت داشته باشید. لیسانس هم باید
اینطور باشد. وگرنه لیسانس بی مهارت، دیپلم بی مهارت، طلبهها هم همینطور
هستند. طلبهها هم باید مهارت ببینند. غیر از علمی که میخوانند باید مهارت
داشته باشند. یعنی طلبه طوری باشد که اگر بلند شود، در دبستان برود بتواند
قصه بگوید. در دبیرستان بگذاری بتواند اصول و عقاید بگوید. در دانشگاه رفت
بتواند به شبهات پاسخ بدهد. روحانیونی که در عقیدتی و سیاسی هستند،
الحمدلله چند هزار نفر هستند. همه اینها باید آیات و روایات جبهه و جنگ را
تفسیرش را دیده باشند. الآن برای مسأله امنیت چقدر آیه در مورد امنیت
داریم؟ ما گاهی وقتها تاریخ آدم و یونس و موسی را میخوانیم اما آنچه
مربوط به امنیت و شغل خودمان است را نمیخوانیم. یک تحولی باید بشود. این
وضع موجود ثمراتش خوب نیست. یا ناقص است یا بد است و بدآموزی دارد.
کتابهای دخترها باید با پسرها فرق کند. پسر باید آئین همسرداری بخواند.
اینقدر طلاق زیاد نشود. آئین تربیت بچه بخواند. اینها را بخواند. حالا
نفهمیدیم شهرهای پاکستان کجاست، پایتخت زیمباوه کجاست؟ حالا نمیدانم. چه
اشکالی دارد نمیدانم؟! آنقدر درسها هست که ما میخوانیم... بله ما دو تا
فیلسوف میخواهیم ولی حالا اینکه همه طلبهها فلسفه بخوانند. بنده یک دقیقه
فلسفه نخواندم. چهل سال است در تلویزیون هستم. هیچ مشکلی هم ندارم. هنوز
سؤالی از من نشده که جوابش را ندانم. قرآن و روایات برای ما کافی است.
البته شبهات فلسفی ممکن است پیش بیاید. چهار پنج فیلسوف میخواهیم. مثل
جرثقیل که در هر شهری دو تا جرثقیل میخواهیم. اما لازم نیست بگوییم: هرکس
نفس میکشد یک جرثقیل هم همراهش باشد؟ یک درسهایی که اجباری است لغو شده
است. در حوزه و دانشگاه، یک درسهایی هم که باید بخوانیم بلد نیستیم. کمک
کنید... آنچه بلد هستیم به درد نمیخورد. آنچه هم به درد نمیخورد بلد
نیستیم.
سرباز ما رشید است و با مشتش دیوار را خراب میکند اما
پای درخت کاج نشسته و تابستان است و سه ماه و نیم گرسنگی میخورد. از این
زمین یک هندوانه و خربزه در نیاورد. وقتی هم میگوییم: هندوانه و خربزه!
میگوید: جزء وظایف ما نیست. تأمین اعتبار نشده است. باید خاک باغچه را عوض
کرد.
5- عبادت، در سایه امنیت
امنیت؛ شغل شما
خیلی شغل خوبی است. نه شما، وقتی میگویم: شما یعنی همه قوای مسلح! بسیج،
ارتش، سپاه و نیروی انتظامی! آنهایی که مسئول امنیت هستند، چون وقتی مردم
بنده خدا میشوند که مملکت امن باشد. قرآن میگوید: «مِنْ بَعْدِ
خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی» (نور/55) آیه قرآن است. «مِنْ بَعْدِ
خَوْفِهِمْ أَمْناً» بعد از اینکه خوف دارند، ما به آنها امنیت دادیم. بعد
میگوید: «یَعْبُدُونَنِی». کلمهی «یَعبُدُونَنی» بعد از کلمهی «أَمْناً»
هست. یعنی اول امنیت، بعد عبادت! بنده اگر در تلویزیون حرف میزنم چون
مملکت امن است. امن نباشد میترسم از خانه بیرون بیایم. دوازده میلیون بچه
به مدرسه میروند. چون مملکت امن است. پنج میلیون دانشجو دانشگاه میروند.
مملکت امن است! هر کارگری، کشاورز و بازاری، هرکاری میکند چون مملکت امن
است. این سفرهایی که در تابستان میشود چون مملکت امن است. قرآن میگوید:
«سِیرُوا فِی الْأَرْضِ» (انعام/11) بلند شوید جهانگردی کنید، جهانگردی
هدفدار، در زمین سیر کنید، «لَیالِیَ» شبها «وَ أَیَّاماً» هم روزها، بعد
میگوید: «آمِنِینَ» (سبأ/18) چون مملکت امن است بلند شوید مسافرت کنید و
شما در همه عبادت مردم شریک هستید. درست است من حدیث میخوانم اما شما شریک
هستید. شما مملکت را امن کردید.
6- حفظ امنیت اقلیتهای مذهبی
اقلیتهای
مذهبی هم باید امنیت داشته باشند. به امیرالمؤمنین گفتند: طلای یک خانمی
را سربازان مسلمان گرفتند. امیرالمؤمنین عصبانی شد، گفت: با زور؟! گفتند:
بله. چرا؟ یهودی بود. خوب یهودی باشد. یهودی اگر دستبند دستش است، باید
چیزی را از یهودیها بگیریم؟ قرآن نقل میکند میگوید: یهودیها و مسیحیها
مال بت پرستها را میقاپیدند. میگفتند: اینها بت پرست هستند، امی هستند.
چون بت پرست هستند و ما اهل کتاب هستیم. یهودی کتاب آسمانی دارد. تورات و
انجیل، چون ما اهل کتاب هستیم و از اینها چیزی کش برویم طوری نیست. قرآن
میفرماید: «لَیْسَ عَلَیْنا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیل» (آلعمران/77)
بر گردن ما دربارهی مشرکین راهی نیست. یعنی از اینجا هرچه میخواهید
بخورید. میگوید: نخیر! برای بت پرست هم هست شما حق ندارید بخورید. اینطور
نیست که چون ما چنان هستیم... گاهی وقتها یک چیزی را به هوای اینکه مثلاً
ما چنین هستیم، حق تجاوز داریم. حق دخالت داریم. نخیر!
حیوانها
هم باید امنیت داشته باشند، یک مورچه دید سلیمان با لشگرش میآید. فوری
برای امنیت مورچهها گفت: «یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ
لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا یَشْعُرُون»
(نمل/18) سلیمان و لشگرش دارند میآیند، پایمال میشوید. یعنی اینطور نیست
که چون فرمانده کل قوا حضرت سلیمان پیغمبر است و اینها هم لشگر حضرت سلیمان
هستند، آنها ممکن است خلاف کنند. شما مواظب جان خودتان باشید. «یا
أَیُّهَا النَّمْلُ» مورچهها هم باید در امان باشند. مورچه احساس خطر کرد
که مورچهها زیر پای لشگر میروند، فریاد زد. اگر انسان احساس خطر کند و
فریاد نزند از این مورچه کمتر است.
7- وظیفه عموم مردم در حفظ امنیت جامعه
لازم
نیست پلیس به ما بگوید. شما خودت فهمیدی فلانی تریاک آورد و جا به جا کرد.
پلیس هم خبر ندارد. شما داد بزن! اگر داد زدی ارزش دارد وگرنه انسان از
مورچه هم پست تر است. مورچه همین که خطر را دید به باقی مورچهها هشدار
داد. شما خطر دیدی همه پلیس هستیم.
یکوقت داشتم تهران میرفتم.
دیدم یک کله پاچه فروشی استخوانهای کله پاچه را آورد در پیاده رو و در
جوی آب ریخت. ترمز کردم و گفتم: چرا استخوانها را در جوی آب ریختی؟ گفت:
مگر شما شهردار هستی؟ گفتم: بله! من شهردار هستم. وقتی دیدم کار خلاف
میکنی، همه شهردار هستیم. کار خلاف دیدیم همه پلیس هستیم. کار خطرناک و
توطئه دیدیم همه وزارت اطلاعاتی هستیم. من از تو هستم و تو هم از من هستی.
قرآن میگوید: «بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْض» (آل عمران/195) یعنی من پلیس هستم
و شما هم آخوند هستی. من پلیس هستم یعنی باید کار شما را هرجا شما حضور
نداری، نقش شما را داشته باشم. شاید هم این جمله که آقا فرموده: آتش به
اختیار معنایش این است. همه چیز که دستور از بالا نمیخواهد. الآن این خلاف
کرد و استخوانهای کله پاچه را اینجا ریخت. من شهردار هستم، گفت: شما
شهرداری هستی؟ گفتم: بله. یکبار دیگر هم دیدم ماشین را دوبله پارک کردند.
خیابان تنگ شده است. گفتم: آن کسی که اینطور پارک کرده باید ماشینش را پنچر
کرد و کاری کرد که دیگر اینطور نکند. گاهی باید برخورد کرد و برخورد
انقلابی هم کرد.
یک شخصی به نام ثمره سمره بود. این آدم مزاحمی
بود. برای کار شما این خوب است. یک درختی در یک باغ داشت به اسم درختش
میرفت سر میزد. صاحب باغ گفت: باغ برای من است و تو یک درخت داری. وقتی
میخواهی وارد شوی یک اجازه بگیر. گفت: نمیخواهم اجازه بگیرم. درخت خودم
است! رفت نزد پیغمبر شکایت کرد که این یک درخت دارد و سر زده میآید.
خانواده من در شرایطی هستند که نمیخواهم مرد غریبه سر زده بیاید. حضرت او
را خواست و گفت: شما یک درخت داری. یک درختت را به من بفروش. گفت:
نمیفروشم. گفت: گران بفروش! مثلاً پول دو تا درخت، پنج درخت، دره درخت!
گفت: نمی فروشم. گفت: این درخت را بده. من پیغمبر هستم ضامن میشوم برای تو
درخت بهشتی را. گفت: نمیخواهم! گفت: اجازه بگیر، گفت: نمیخواهم. حضرت
فرمود: این یک آدم موزی موذی و مزاحم است. درخت او را بکن و در کوچه
بیانداز! گاهی اینطور است.
یک کسی راهبندان کرده بود. حضرت
امیر فرمود: جاده را تنگ کردی. اجناسش را آوردند وسط خیابان، مردم عبور و
مرور داشتند. هرچه حضرت علی فرمود، گوش نداد. یک روز حضرت علی فرمود: شما
بروید خیمههای اینها را آتش بزنید. برخورد طبیعی باید خوب باشد. آدم لجباز
ضد انقلاب حسابش جداست ولی آدم خوب را حضرت امیر به مسئولین زکات میگوید:
میروی زکات بگیری اول سلام کن. بگو: سلام علیکم! من نماینده امیرالمؤمنین
هستم! تو باید به من سلام کنی. تو نماینده علی هستی ولی تو به مردم سلام
کن. این یک مورد. 2- سؤال کن آیا زکات دارید یا نه؟ «سَلهُم» سؤال کن. زکات
دارید یا نه؟ اگر گفتند: زکات بدهکار نیستم، «فلا تراجعهم» دیگر مراجعت
نکن. یعنی به حرفشان اطمینان کن. اما یکبار که گفت: زکات ندارم، بگو:
خداحافظ! بگو: نخیر من باید وارسی کنم! اگر گفتند: زکات داریم میخواهید
گوسفند بکشید. «لا تَدْخُلُوا بُیُوتاً» (نور/27) خانه کسی بی اجازه نرو!
شتر زکات دارد، گوسفند زکات دارد. شترها و گوسفندهای زکاتی را رَم نده. «لا
تنفرنَّ انعامهم» شترهایتان را رَم ندهید. «لا تروعنَّ احداً منهم» احدی
را حق نداری بترسانی. نباید پلیسها بگویند: بترسند! باید بگویند: پلیس
هستند، این طرفدار عدالت است. یار عدالت آمد!
بعد اگر شتر را
خواستی بگیری، شتر را به قصد زکات نگیر و بچه شتر بی مادر باشد. «لا تفرق
بَیْنَ النَّاقَه و فصیلتها» نکند چهار شتر به قصد زکات بگیری و بچه شتر
بی مادر شود و فرار کند. یعنی زکات گرفتن آداب دارد. اگر شیر میدوشی ناخنت
کوتاه باشد. ناخنت بلند است شیر ندوش. ناخن بلند سینه گاو را اذیت میکند.
همه شیر را ندوش و یک مقدار شیر برای گوساله بگذار. سوار شدی یکسان سوار
شو. نکند یک شتر زکاتی را دو ساعت سوار شوی و یک شتر را ده دقیقه سوار شوی.
عدالت حتی بین شترها! همه را یکسان سوار شو. اگر دو جاده است کویری و
سبزهزار، از جایی برو که شتر یک پوزی به علفها بزند اگر علف طبیعی است و
علف مردم نیست. برخورد با مردم آداب دارد. شغلتان مبارک. قدر خودتان را
بدانید. شغل شما شغل اساسی است. شغل کلیدی است. حضرت امیر و حضرت رسول از
سربازهایش سان میدید. سربازهایی که مثل شما خوش تیپ و قبراق بودند، جبهه
میبرد. سربازهایی که پایش میلنگید و دستش کوتاه بود، میگفت: تو برای
امنیت کوچه! مبادا کسی بخاطر اینکه یک سانت پایش کج است معاف کنیم. اینکه
میتواند عدس پاک کند. عدس پاک کن که یک جوان رشیدی است یک کار دیگر بکند.
ما گاهی به اختصار ؟؟؟ اینکه این آقا عینکی است، عینکی است که نمیخواهد
مطالعه کند. یک کار دیگر بکند. گاهی وقتها سر یک چیز الکی استعدادها را
هدر میدهیم. اینقدر جوان رشید داریم که در آشپزخانهها عدس پاک می کند.
از این آقا کار برمیآید. به جای عدس پاک کردن یک هنری یاد بگیر که فردا از
دولت انتظار اشتغال نداشته باشی. کسی که هنر ندارد و مهارت ندارد، نگویید:
قرائتی این را تکرار میکند. من باید این را تکرار کنم. اگر هنر ندارد،
شغل ندارد. شغل ندارد پول ندارد. یکبار دیگر بگویم.
مهارت
ندارد، شغل ندارد. شغل ندارد، پول ندارد. پول ندارد، زن ندارد. زن ندارد
بچه ندارد. زن و بچه ندارد، مسکن ندارد. همه به هم وصل است. ما باید خاک
باغچه را عوض کنیم. چند آدم میخواهیم مثل شهید رجایی جسور و جگردار، چند
تا آخوند میخواهیم مثل نواب صفوی، اگر آخوند ما نواب صفوی شد و کت و
شلواری ما رجایی شد، خاک باغچه را عوض کردیم مملکت نجات پیدا میکند وگرنه
میلیون لیسانس و فوق لیسانس فلج، دولت و ملت در این مانده و هیچکس هم حل
نمیکند. حل کردنش دست خودمان است و این تصمیم میخواهد.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»