توقعات بجا و نابجا(1)
تاریخ پخش: 29/11/94
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
بحثی
راجع به توقعات نابجا یا توقعات بجا داریم. نزد خیلیها که مینشینیم،
ناله میکند، بعد میبینیم ته نالهاش یک توقعی دارد. همه هم با کم و
زیادش گرفتار هستیم. توقع بجا یا نابجای همسر از همسر، پدر و مادر از
فرزند، فرزند از پدر و مادر، مردم از دولت، دولت ازمردم، این بحث توقع را
من امروز میخواهم بازش کنم. خیلی هم بحث مهمی است. همه مشکلات هم سر همین
است. بسیاری از مشکلات. و ما در مقابل این توقعات باید چه کنیم؟
اولین
مشکل خود شیطان است. توقع داشت میگفت: من به آدم سجده نمیکنم، چون نژاد
آدم از خاک است، نژاد من از آتش! من چون نژادم برتر است، به او سجده
نمیکنم. خوب این از آن ریشهی ریشه شروع کنیم.
1- توقع نابجای فرشتگان از انسان
وقتی
خدا به فرشتهها گفت میخواهم خلیفه خلق کنم، به نام انسان، گفتند: خدایا
ما تسبیح میکنیم، تو را «وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ»
(بقره/30) ما تو را تقدیس میکنم، تسبیح میکنیم، ما بنده تو هستیم، تو را
عبادت میکنیم. این بشر خونریز است، از خیر این بگذر. خلقش نکن. یعنی
فرشتهها هم، چنین تصور میکردند که چون عبادتشان بیشتر است، اینها هم
نزد خدا خیلی مقرب هستند. و انسان را تحقیر کردند، ولی خوب خدا با یک
نمایشی نشان داد که ولو شما عبادتتان بیشتر است، ولی انسان یک ظرفیتی دارد
که ظرفیتش از ظرفیت شما... «وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا»
خداوند همه علوم را به آدم نشان داد، بعد به آدم گفت این علوم را مطرح کن،
حضرت آدم علوم را که مطرح کرد، گفتند: ما این اطلاعات بشری را نمیتوانیم
داشته باشیم. علم بشر بیش از ما است.
اینکه انسان گاهی اوقات فکر میکند
که من فوق لیسانس هستم، زشت است قالی ببافم، فوق لیسانس هستم، نجاری بروم؟
یک توقعی پیدا شده است، یک مدرکی گرفته است، این مدرک نمیگذارد دنبال کار
برود. توقعش این است که دولت استخدامش کند. دولت هم نمیتواند هفت میلیون
لیسانس و فوق لیسانس و دکتر را استخدام کند. وقتی نمیتواند، استخدام کند،
در خانه مینشیند و به زمین و زمان دری وری میگوید. افسرده میشود، دری
وری میگوید. ضد انقلاب میشود، بعضیهایشان معتاد میشوند، بعضیهایشان به
گناه گرفتار میشوند، انواع گناهها، خلافکاری میشوند، این در ذهنش این
است که من نباید کار بکنم، میخواهم کار نازک بکنم و نان کلفت بخورم. یعنی
اگر کارگری بروم باید کار کلفت بکنم، نان نازک بخورم. این توقعاتی که ما
داریم، خیلی مهم است.
برادران یوسف چرا یوسف را در چاه انداختند؟
میگفتند که «لَیُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَىٰ أَبِینَا مِنَّا»
(یوسف/8) چرا بابای ما یوسف را از ما بیشتر دوست دارد؟ »وَنَحْنُ
عُصْبَةٌ» ما جمع قوی هستیم، یوسف یک بچه است. چرا یک پسر سیزده چهارده
ساله را بیشتر از ما آدمهای درست... ما ده دوازده تا برادر صد و بیست
کیلویی هستیم، چرا آن سیزده ساله را دوست دارد؟ «وَنَحْنُ عُصْبَةٌ» این
خلاف توقعشان بود. به کجا کشیده شد، به حسادت. برادر را در چاه بیاندازند.
از چاه در بیاید و زندان بیفتد. همهی مشکلاتی که برای یوسف پیش آمد برای
این بود که در ذهن برادران این بود که ما بهتر هستیم. این همینطور از آنجا
شروع میشود، تا الان آمریکا میگوید مثلاً باید اسراییل، یا اسراییل یا
آمریکا یا بعضی از کشورها، میگویند: ما باید فلان امکانات را داشته
باشیم، کشورهای دیگر نداشته باشند. اینکه ما برتریم ما بهتریم... الان هر
صنفی، مثلاً فرض کنید که ممکن است فکر کند که بهترین است. بالاخره این مشکل
دارد.
2- توقع نزول قرآن بر صاحبان نام و ثروت
قرآن که نازل شد، یک
عده گفتند: قرآن بر پیغمبر نازل شده است؟ این بچه یتیم بود، این همه بچه
تاجر و بچه پولدار، چرا قرآن بر این نازل شده است. قرآن میفرماید:
«لَوْلَا نُزِّلَ هَـٰذَا الْقُرْآنُ عَلَىٰ رَجُلٍ مِّنَ
الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ» (زخرف/31) چرا قرآن بر یک آدمی نازل نشد که یا
طائف باشد، یا مکه باشد، پولدار باشد، چرا قرآن بر آدمهای سرشناس نازل
نشد؟
توقعات خیلی ریشه دارد، در شیطان در ملائکه، در...
حضرت نوح
گفت: خدایا پسرم غرق نشود. فرمود: پسر تو با بقیه فرقی نمیکند. «إِنَّهُ
لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ» (هود/46) توقعش این بود که حالا مثلاً پیغمبر است،
پسرش هدایت شود. خوب وقتی گوش نداد... زن لوط نابود شد، چون کافر بود. زن
نوح نابود شد چون کافر بود. پسر نوح...
مسأله توقع خیلی زیاد است. یک
کسی مثلاً حرف میزند، میگوید آقا ما مهندس این مملکت هستیم، ببخشید!!!
مهندس هستید یعنی چه؟ خوب حالا مهندس هستید، فعلاً کار نیست. یک کار دیگر.
آخر من برای مهندسی چهار سال درس خواندهام. بابا چهار سال که چیزی نیست.
من چند دفعه اخیراً حساب کردهام که این چهارسالی که دانشجوها درس
میخوانند، حساب کردهام که از این چهار سال چند ماه میشود. در این چهار
سال چهارتا سه ماه تعطیل هستند. چهار سه ماه دوازده ماه. یعنی دانشگاه
تابستانها تعطیل است. در چهار سال یک سالش تابستان است. پس میماند سه
سال! هر سالی پنجاه و دو جمعه دارد، تعطیل است. پنجاه و دو پنجشنبه هم،
تعطیل است. یعنی سالی هم صد و چهار روز پنجشنبه و جمعه است. چهارسال یعنی
چهارصد و شانزده روزش هم پنجشنبه و جمعه است. البته بعضی از پنجشنبه و
جمعهها با تابستان تطبیق میشود، آخرش کم میکنیم. تقریباً با کم و زیادش
یک سالش تابستان است، یک سالش هم پنجشنبه و جمعه است. میشود دوسال! دو سال
هر سالی، چهار سالی که درس میخوانند، چهار تا بیست روز تعطیل است، بین
ترم میگویند. یعنی هشتاد روزش هم بین ترم است. چهار تا بیست روزش هم عید
نوروز است. هشتاد روزش عید نوروز است، هشتاد روز هم... میشود صدو شصت روز.
مناسبتهای محرم و صفر و اربعین و نمیدانم بیست و دوم بهمن و مبعث و...
اصلاً حساب کنیم این چهار سال دانشجو چند روزش سر کلاس است؟ تازه حالا باز
مهندسین که خوب هستند، بعضی از دانشکدهها و رشتهها، حرفهایی را هم که
میخوانند، به درد نمیخورد. جهت اطلاع است. تلویزیون یک بحثی دارد؟ صرفاً
جهت اطلاع! فلان پایتخت چه کرده است، رودخانه فلان چه کرده است، اقیانوس
اطلس چه کرده است، کوه هیمالیا چند متر است، خیلی خوب اطلاعات است. دانستنش
جایی را آباد نمیکند، ندانستنش هم جایی را خراب نمیکند. بعد حالا یک
مدرکی گرفته است، دیگر کار نمیکند. ما مشکل مملکتمان، مشکل درجه اولش،
اخلاق است، مشکل درجه دومش اشتغال است، و این اشتغال حل نمیشود جز اینکه
این فکر از کله بیرون برود. البته باید آموزش و پرورش یک فکری بکند. باید
دانشگاه یک فکری بکند. که هر دیپلمی در این دوازده سال یک هنری یاد بگیرد
که اگر استخدام نشد، در خانه زمینگیر و فلج نشود. دانشگاه باید یک فکری
بکند که هر لیسانسی یک هنری هم بلد باشد که اگر استخدام نشد، تا آخر عمرش
فلج نباشد. خاک دانشگاه را باید عوض کرد، خاک آموزش و پرورش را هم باید عوض
کرد. در این خاک میوههایش همین است که هست. دیپلم بیمهارت! لیسانس
بیمهارت! یک مدرک و یک محفوظات، محفوظات هم یادشان میرود، با یک مدرک
خالی دستشان به جایی نمیرسد. به هر حال این مسأله توقع یک مسأله خیلی مهمی
است.
برای دیدن ادامه مطلب اینجا را کلیک کنید