سخن و سیره پیامبر، دلیل حقانیت اسلامتاریخ پخش: 12/09/94بسم الله الرحمن الرحیم«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»عزیزان
بحث را زمانی پای تلویزیون میبینند که بعد از اربعین است و در آستانهی
آخر صفر و شهادت امام رضا(علیهالسلام) و شهادت امام حسن(علیهالسلام) و
رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله) هستیم و ما یک مقداری دربارهی
پیغمبر(صلی الله علیه و آله) صحبت کنیم. در جلسات قبل گفتیم که انسان نیاز
به پیغمبر دارد، به دلیل اینکه عقلش کم است. دلیل اینکه انسان عقلش کم
است، این جنایتهایی است که انسانها میکنند. انسان عاقل این همه جنایت
نمیکند. و چند چیز هم انسان را نجات نداد. اینها را در جلسهی قبل
گفتهایم. یکی اینکه علم بشر را نجات نداد. ما الان اگر از ما و از هر کدام
از شماها، مصاحبه کنند که آقا خلاف باسوادها بیشتر است، یا خلاف
بیسوادها؟ شما چه میگویید؟ هم باسوادها خلاف میکنند، هم بیسوادها!
اتفاقاً خلاف باسوادها بیشتر است. بیسوادها آفتابه دزدی میکنند،
باسوادها یک وقت کشتی نفت را در دریا میدزدند. یعنی چون که یک شعر هست که
«چون که با چراغ دزد آید، گزیدهتر برد کالا» یعنی اگر دزد چراغ دستش باشد،
چیزهای قیمتی را میفهمد و طلا را میبرد و کوزه نمیبرد. علم بشر را نجات
نداد. یک! تربیت نجات نداد. دو! این دانشکدهها خاصیتی ندارند. ما الان
دهها هزار دکترای حقوق داریم، سازمانهای بین الملل، حقوق بین الملل،
خاصیتی ندارند. دیدید یک جایی مثل مکه، هزاران آدم کشته میشود، سازمانهای
بین المللی و حقوقی هیچ عکسالعملی نشان نمیدهند. اصلاً دنیا همین است که
هست. اگر نجاتی باشد، به دست انبیاء است.حالا پیغمبر را چطور بشناسیم؟ راههای شناخت پیغمبر را برای شما بگویم. از سه راه میشود پیغمبر را شناخت.یک:
پیغمبران قبلی نام و نشانش را بگویند. بگویند بعد از ما پیغمبری میآید که
این خصوصیات را داشته باشد. این یک مورد. که این آمده است. در قرآن آمده
است که پیغمبر ما نامش مکتوب است، هم «فِی التوراة» هم «فِی الانجیل»بسم
الله الرحمن الرحیم. موضوع: نیاز به پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلّم)،
شناخت پیغمبر(صلی الله علیه و آله)، تفاوت معجزه با سایر کارها. جمعآوری
قرائن. سیرهی پیغمبر(صلی الله علیه و آله) ما راجع به هر کدام دو سه
دقیقهای صحبت کنیم.1- علم و عقل، همراه با وحی و نبوتاما
نیاز به پیغمبر را گفتیم. هر کشوری که دانشگاهش بیشتر است، آمار جنایتش
کمتر نیست. علم، تکنولوژی، هواپیما، مترو، فرودگاه، دانشکدهها و... اینها
هیچ کدام جای پیغمبر را نمیگیرند. بله! علم جاهایی خیلی برکت دارد.
پیشرفتهای صنعتی، علمی، همهی اینها در جای خودش کاربرد دارد. اما جای
پیغمبر را نمیگیرد. مثل اینکه میگویند هیچ زنی کار مادر را نمیکند. همین
غذایی که شما در رستوران و خانه میخورید. در رستوان غذا هست، خانه هم غذا
هست، ولی غذای مادر با غذای رستوران فرق میکند. مادر تو را دوست دارد که
میپزد، رستوران میخواهد جیبت را خالی کند. محبتی که در پخت مادر است، آن
محبت در پخت چلوکبابی بیرون نیست. راجع به این صحبت کردیم. دیگر ادامه
ندهیم. 2- تفاوت معجزه با اختراع و ابتکاربحث
دوم: شناخت پیغمبر! پیغمبر را از راه معجزه میشناسند. معجزه از عجز است،
یعنی یک کاری میکنم که دیگران از انجام آن عاجز باشند و نتوانند انجام
دهند. این را معجزه میگویند. ممکن است شما بگویی که خوب دیگران هم یک
کارهایی میکنند که هیچ کس نمیتواند انجام بدهد. ما مرتاض داریم که با یک
مغز بادام چهل روز غذا نمیخورد. مرتاض داریم که چهل شب نمیخوابد. فلان
وزنهبردار، فلان مبتکر، مبتکرین، مخترعین، مرتاضها، اینها هم یک کارهایی
کردهاند که... کار پاستور را کس دیگری نکرده است. مخترع برق آقای ادیسون،
کاری کرده است که کس دیگری نکرده است. فرق بین کار پیغمبران و این کارها
چیست؟ این تفاوتها را ما بگوییم. اگر یک کسی به جوان ما رسید، گفت: شما
میگویید پیغمبر کاری کرده است که هیچ کس نمیتواند. فلانی هم یک کاری کرده
است که هیچ کس نمیتواند. جواب چه میدهیم. زیاد جواب دارد، چند موردش را
بگویم.کار پیغمبرها تمرینی
نیست، ولی کار اینها تمرینی است. یعنی آن وزنهبرداری که بزرگترین وزنه
را برداشت، این تمرین کرده است. در قنداق که بود، قاشق چایخوری بلند
میکرد. بیرون قنداق آمد دستهی گوشکوب بلند کرد. بعد کم کم دوچرخه بلند
کرد، موتور بلند کرد، ماشین سبک... یعنی تمرین کرد تا حالا وزنهبردار شده
است. کار اینها تمرینی است. ولی کار پیغمبر تمرینی نیست. وقتی به حضرت
صالح میگویند: از همین دل کوه یک شتر بیرون بیاور. از همین کوه شتر بیرون
بیاور. نمیگوید صبر کن اول یک مگس بیاورم، تمرین کنم. بعد یک ملخ بیاورم،
بعد یک بزغاله بیاروم، بعد یک گوساله بیاورم، بعد یک گاو بیاورم و بعد یک
شتر! آنها کارشان تمرینی است. کار انبیاء تمرینی نیست.آنها کارشان تحصیلی است. آن آقایی که دانشمند است و درس خوانده است. با درس به اینجا رسیده است. کار انبیاء تحصیلی نیست.3- زندگی بهتر یا انسان بهتر؟کار
آنها برای زندگی بهتر است. کار انبیاء برای زندگی بهتر نیست. برای انسان
بهتر است. ممکن است موبایل داشته باشیم. تلفن همراه یک اختراعی است. اما در
همین تلفن همراه، متلک بگوییم، دروغ بگوییم، تهدید کنیم، اساماس بد به
هم منقل کنیم، تلفن همراه آدمها را راستگو نکرده است. رابطه برقرار کرده
است، منتها در این رابطه راست میگویی یا دروغ؟ دیگر این کار مخترع نیست.
انبیاء هدفشان انسان صالح است، نه زندگی مرفه! قطار و هواپیما زندگی را با
رفاه کرده است، اما حالا هواپیماسوارها آدمهای خوبی هستند؟ ماشینسوارها
بهتر از آدمهای الاغسوار هستند؟ آن کار به آدمها ندارد، میگوید الاغ
بوده است، حالا هواپیماست. امکانات در رفاه است، نه اینکه انسانها،
انسانهایی وارسته باشند. بگوییم خیانت کم میشود، صفا و صداقت بیشتر
میشود. هدفشان فرق میکند. آن انسان بهتر میخواهد...پس
بگذارید بنویسم. تفاوتها! یک: کار آقایان تمرینی است. دو: کار آقایان
تحصیلی است. سه: هدف آقایان زندگی مرفه است، نه انسان بهتر. کار آقایان
تحدّی و مبارزه طلبی ندارد. یعنی آقایی که میکروب را کشف کرد، آقایی که
فضانوردی کرد، آقایی که فلان خلبان ساخت، نمیگوید کس دیگر نمیتواند مثل
من انجام بدهد. تحدی یعنی پیغمبر یک کاری را انجام میداد و میگفت: من این
کار را کردهام. عیسی میگفت من مرده را زنده کردهام، شما هم مرده زنده
کنید. موسی میگفت من عصا را میاندازم، اژدها میشود، شما این کار را
بکنید. پیامبران میگفتند یک کسی بیاید و روبروی ما بایستد. ولی این آقایی
که با ریاضت، با پهلوانی، با تکنولوژی، این آقایی که دست به یک کار نویی
زد، میگوید: بله! من موفق شدم. اما نمیگوید تا آخر تاریخ کس دیگری کار من
را نمیتواند انجام بدهد. بعد خود آقایان بهترینها نیستند. ممکن است
اختراع دارد و هزار خلاف هم میکند. ولی پیغمبر معصوم است. بنابراین
نمیشود گفت که اگر پیغمبر یک کاری میکند، فلانی هم یک کاری کرده است.
فلانی چطور آدمی است. یک! چه هدفی دارد. دو! نمیشود گفت که جراح و چاقوکش
یکی هستند. هر دو شکم پاره میکنند. بله هدفشان چیست؟ چاقوکش، چاقو میکشد،
بکشد. جراح، جراحی میکند این را از مرگ نجات بدهد. هر دو شکم پاره
میکنند. پس خود آقایان فرق میکنند. یک! هدفشان فرق میکند. دو! نوع
کارشان تحصیلی است. نوع کارشان تمرینی است. آقایان کارشان همراه با مبارزه
طلبی نیست.4- قراین حقانیت، در زندگی رسول خدایکی
از راههای شناخت پیامبر، جمعآوری قرائن است. ببینید دو نفر با هم دعوا
میکنند. کلانتری میروند. افسر مینشیند و میگوید که اسم شما! مینویسد.
فامیل! محل واقعه! طرف دعوا! ابزار کتککاری! شاهدان عینی! چه کسی؟ کجا؟
کی؟ با چه چیزی؟ چه گفتی؟ چه شنیدی؟ چه عملی کردی؟ تمام این سؤالات را افسر
میپرسد و اینها را مینویسد، از جمعآوری اینها میفهمد که حق با چه
کسی است.حالا دربارهی پیغمبر
هم جمعآوری کنیم! چه کسی؟ یک بچهی یتیم! پیغمبر(صلی الله علیه و آله)
ما یتیم بود. کجا؟ محلی که باسواد وجود نداشت! چه گفت؟ قرآن! چه کرد؟
آدمهایی که تربیت کرد. با چه چیزی؟ با استدلال! تمام جنگهای پیغمبر(صلی
الله علیه و آله) هزار کشته نداشته است. یک کتابی در قم چاپ شده است،
«نگرشی کوتاه به زندگی پیامبر» چون یکی از نیشهایی که مسیحیها... البته
این مسیحیها دیگر آبرویی ندارند. به خصوص مسیحیهای غربی! حالا مسیحیهای
ایران آرام هستند. اینقدر این آمریکا جنایت کرد، که دیگر آبرویی برای حضرت
عیسی نگذاشت. یعنی آمریکا برای حضرت عیسی ننگ است. اروپا هم ننگ است. ولی
با حق! یکی از نیشهایی که قدیم میزنند که حالا با این جنایتهایی که در
دنیا کردهاند، دیگر روسیاه شدهاند. میگفتند: اسلام با زور شمشیر پیش
رفته است. پیغمبر (صلی الله علیه و آله) ما در چهل سالگی به پیغمبری رسیده
است. تا پنجاه و پنج سال! یعنی پانزده سال از پیغمبریاش رفت و هیچ جنگی
صورت نگرفت. بعد تمام جنگهایی که پیش آمده است، هزار و دو سه کشته داشته
است. پیغمبر (صلی الله علیه و آله) ما شصت و سه سالش بود که از دنیا رفت.
بیست و سه سال پیغمبر بود. پانزده سالش برود میشود هشت سال. در این هشت
سال همهی جنگها هزار کشته داشته است. هزار کشته از کفار داشته است. آن
وقت شما هفتهای بیش از هزار آدم در دنیا میکشید. دیگر شما... یک شعری
میگفت.پس که بود؟ یتیم
بود. ابزارش چه بود؟ حق بود. با سحر و جادو و قول و وعده و... ممکن است یک
کسی نماینده شهر بشود، وکیل بشود، رئیس جمهوری بشود، با وعدههای دروغی!
پیغمبر (صلی الله علیه و آله) حتی یک دروغ در عمرش نگفت. همهی تهمتهایی
که میزدند، نگفتند: پیغمبر دروغگو است. تهمتهایی که به پیغمبر (صلی الله
علیه و آله) میزدند، میگفتند: شاعر! کاهن! مجنون! ساحر! «یُعَلِّمُهُ
بَشَرٌ» (نحل/103) این حرفهای خودش نیست، یک بشری از پشت پرده به او یاد
داده است. «وَأَعَانَهُ عَلَیْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ» (فرقان/4) عربیهایی که
میخوانم قرآن است. یعنی پشت پرده یک باندی دارند به او کمک میکنند. اما
هیچ کس نگفت پیغمبر دروغ گفت. یک نفر نگفته است... این مربوط به اهل بیت هم
هست.یکی از افتخاراتی که
شیعه دارد، و غیر شیعه ندارد این است که تمام رهبران غیر شیعه معلوم است که
نزد چه کسی درس خواندهاند. احد نفس کشی روی کرهی زمین نگفته است که امام
صادق(علیهالسلام) نزد چه کسی درس خوانده است. خیلی هم تلاش کردند. یک بار
دیگر بگویم. تکرار کنم. تمام رهبران فرقههای مسلمان، مالک، مالکیها،
بخشی از اهل سنت. ابوحنیفه، حنفیها. امام احمد حنبل، حنبلیها. تمام
رهبران غیر شیعه، همه استادشان معلوم است چه کسی است. احدی نفس کش روی
کرهی زمین، چه دوست چه دشمن، نگفته است که امامان نزد کسی درس خواندهاند.
ما خیلی سرفراز هستیم. سابقهشان روشن است.چه
کسی بود؟ یتیم بود. پولدار بود؟ نه! فقیر بود. قول نامردانه داد؟ نه! قولی
هم به کسی نداد که به آن وفا نکند. چه گفت؟ قرآن گفت! چه انجام داد؟
سیرهی پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را ببینید. ما از جمعآوری قرائن مثل
پلیس و کلانتری که میگوید... آقا یک وقت آدم میگوید: آقا با چاقو کشت،
پیداست که این آمادگی کتککاری داشته است. یک وقت میگوید: با مشت و
پاشنهکش، خوب افسر میفهمد این که با پاشنهکش کشته است، معلوم میشود قصد
کشتن نداشته است. اگر چاقو بود میگفت. با چه چیزی بود؟ با چه ابزاری بود؟5- مؤمنان واقعی، کاملترین انسانهاچه
کسانی به او گرایش پیدا کردند؟ امیرالمؤمنین(علیهالسلام) و خانمش به او
اقتدا میکردند. امیرالمؤمنین(علیهالسلام) به او اقتدا میکرد. یعنی
آنهایی که دور پیغمبر (صلی الله علیه و آله) جمع میشدند، نزدیکانی
بودند، آدمهای بیهوسی بودند. اول مرد به پیغمبر (صلی الله علیه و آله)
ایمان آورد، علی ابن ابی طالب(علیهالسلام) بود، که در جنگ وقتی دشمن تُف
انداخت به حضرت، حضرت جوش آورد، رفت قدم زد و برگشت. گفتند: چرا قدم زدی؟
گفت: وقتی آب دهان به من پرتاب کرد، عصبانی شدم، میترسیدم این شمشیر
کشیدنم، از روی هوس باشد. از روی غیض باشد. رفتم مقداری راه رفتم، که وقتی
برمیگردم و او را میکشم، جنگم به خاطر خدا باشد، نه برای غیض شخصی. کسی
به حضرت ایمان آورد، خدیجهای ایمان آورد که تمام سرمایهدارهایی که برای
خواستگاری آمدند، گفت: پول دارید، شهرت دارید، ولی آدم حسابی نیستید، من زن
شما نمیشوم. زنش خدیجه بود. مردش امیرالمؤمنین(علیهالسلام) بود. وقتی هم
که میخواست مباهله کند، به مسیحیها گفت: بیایید به جان هم نفرین کنیم،
گفت: زن و بچهام را میآورم، شما نفرین کنید، فاطمه، علی، حسن و
حسین(صلوات الله علیهم) دعا کنید ما پنج نفر نابود شویم. اگر شما مسیحیها
فکر میکنید، کارتان درست است، به جان ما نفرین کنید. یعنی اینقدر ایمان به
هدف داشت، که حاضر بود نزدیکترین افراد پودر شوند. ایمان به هدف داشت.
«آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ» (بقره/285) خلاصه از جمعآوری قرائن ما
میتوانیم پیغمبر را بشناسیم. حالا این مقداری از نظریه و فکری. برویم سراغ
سیرهی عملی پیغمبر (صلی الله علیه و آله).من
آن سالی که مقام معظم رهبری فرمود: سال پیغمبر اعظم (صلی الله علیه و
آله) یک نگاهی به قرآن کردم، ببینم پیغمبر (صلی الله علیه و آله) در قرآن
چه چهرهای دارد؟ چون تاریخ ممکن است، راست باشد، ممکن است، دروغ باشد،
ممکن است، تغییر چاپ باشد، نسخهها با یک نقطه و با یک حرف پایین و بالا
بشود. یک دور قرآن را دیدم. و کتابی به نام «سیرهی پیغمبر (صلی الله علیه
و آله) اکرم با نگاهی به قرآن» نوشتم. یک چند صد آیه و حدیث در این کتاب
است. این دیگر تاریخی نیست که بگوییم راست یا دروغ است. سیرهی پیغمبر
(صلی الله علیه و آله) را چند سطریاش را از روی آن بخوانم. صلواتی
بفرستید.این تکهای که
میخوانم، از تفسیر المیزان است. جلد ششم، صفحهی سیصد و بیست و یک به بعد
است. علامهی طباطبایی دربارهی سیرهی پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بحث
مفصلی دارد، که یک قسمتهایی از آن را میآورد.6- سیرهی عملی رسول خدا در خانه و جامعهنعمتهای
الهی را گرچه کم بود، بزرگ میشمرد. مذمت نمیکرد. سر سفره حالا این غذا
برنجش داخلی است، خارجی است، نانش فتیر است، فلان است، خانم شور پخته است،
شیرین پخته است، چیزی را تحقیر نکنید. این یک درس است. چیزی را تحقیر
نکنید. آدمها را هم تحقیر نکنید. حدیث داریم خداوند چند چیز را یک جاهایی
مخفی کرده است. مردان حق را لابلای آدمها مخفی کرده است. هیچ کس را تحقیر
نکنید، شاید همین مرد حق باشد. عبادتها را تحقیر نکنید، شاید همان عبادتی
را که میگویید چیزی نیست، همان چیزی باشد. ما نمیدانیم که کدام یک قبول
باشد.میگویند: شخصی از خواب
بیدار شد، دید نیاز به غسل دارد. آب گیرش نیامد. خاک خشک پاک هم برای تیمم
پیدا نکرد. یک خورده فکر کرد که چه کار کنم؟ بعد دید حالا آفتاب میزند. با
همان لباس نجس و بدون غسل گفت: الله اکبر! یک نماز خواند و مرتب هم سر
نماز، از خودش بدش میآمد، داشت با بدن نجس نماز میخواند. تا نمازش تمام
شد، بر سرش زد، گفت: خاک بر سرت با این نمازت. بعد گفت: خدایا اگر مرد
هستی، این نماز را قبول کن! بعد از مردن خوابش را دیدند، گفتند: حالت چطور
است؟ گفت: خدا همان را قبول کرد. گفتند: چرا؟ گفت: باقی عبادتها پُز
داشتم، این عبادت با پُز نبود. خودم را خوار دیدم. گاهی آنجایی که میگویی
قابل نیستم، ارزشش بیش از آنجایی است که میگویی: قابل هستم. افرادی هستند،
محرم و صفر سیاه میپوشند، خرج میدهند، بهترین عزاداری را میکنند، اما
غرور آنها را میگیرد. باسواد است، دانشجو است، طلبه است، درس میخواند،
هفتهای یک کتاب، دو کتاب کمتر و بیشتر مطالعه میکند، غرور علمی او را
میگیرد. غرور مالی، غرور عبادی، غرور عزاداری...گاهی
یک زن هر سال مشهد میرود، هر سال کربلا میرود، هر سال کجا میرود، یک زن
هم پول ندارد برود، یک آهی میکشد. یک وقت میبینی که آه این ثواب زیارت
دارد، چون احساس کوچکی کرد. ولی آن کربلا و مکهای که شما رفتی چون احساس
بزرگی کردی، آن را قبول نمیکند. خدا کار به قالب ندارد، کار به قلب دارد.
مثل بانکها، بانکها کار به عرض و طول اسکناس ندارند، زیر نور
نگهمیدارند ببینند آن نخ در آن هست یا نه؟ اگر نخ در آن باشد، اسکناس
سالم است، اگر نخ نباشد، خیلی رنگ اسکناس، طولش، عرضش، شکلش، کار به آنها
ندارند. مهم این است که نخ در آن باشد. اگر نخ اخلاص باشد، عبادتهای کمرنگ
هم پررنگ است، اگر نخ اسکناس نباشد، عبادتهای پررنگ هم کمرنگ است. هیچ
چیز را تحقیر نکنید، به خصوص غذا! افراد!برای
مسایل مادی و دنیوی عصبانی نمیشد. این هم مسألهی مهمی است. عصبانی میشد
که چرا نماز نمیخوانید، ولی عصبانی نمیشد که گفتم آب بیاورید، چرا
نیاوردید. کارهایی که خودش میگفت، و کسی گوش نمیداد، عصبانی نمیشد. ولی
دستورات خدا را میگفت: چرا انجام نمیدهید؟ عصبانیتش برای خودش نبود. وقتی
میخواست اشاره کند، به جای انگشت با تمام دست اشاره میکرد. نمیگفت:
این قرآن! میگفت: این قرآن! با همهی دست و یک احترامی قایل بود. شما اگر
همهی دستت را بالا بردی، احترام است. اما اگر یک انگشتت را بالا بردی...
در اشاره، حتی اشاراتش محترمانه بود. بزرگ هر قومی را احترام میکرد. رئیس
یهودیها، رئیس مسیحیها، میگفت: این در فامیل خودش محترم است. اینها مهم
است.یک بار داشتم به قم
میرفتم. یک روحانی با جمعی داشتند میرفتند. آن روحانی که با مریدهایش به
قم آمده بود، من را دید و گفت: حاج آقای قرائتی سلام علیکم. گفتم: سلام
علیکم و رحمة الله! رد شدم. بعداً من را پیدا کرد و گفت: آنهایی که با من
بودند، مریدهای من بودند. من به مریدهایم گفته بودم که این آقای قرائتی
دوست ما است. آمدم سلام کردم، تو یک طوری سلام کردی که من پهلوی مریدهایم
ضایع شدم. خیلی تو بیادب هستی. گفتم: ببخشید. چون گاهی وقتها یک کسی ممکن
است پهلوی شما آدم عادی باشد، اما فعلاً آن کسانی که دور او هستند... رئیس
تیم فوتبال یک گروهی است. والیبال یک گروهی است. بالاخره پهلوی آنها رئیس
است. رئیس هر کسی را احترام کنید که پهلوی مریدهایش تحقیر نشود.خندهی
او تبسم بود، نه قهقهه! حتی یک روز یک جنازهای آمد برود، پیغمبر (صلی
الله علیه و آله) نشسته بود، تا دید جنازه آمد، بلند شد و ایستاد. بعد وقتی
جنازه عبور کرد، گفتند: یا رسول الله این یهودی بود. تو به خاطر یهودی
ایستادی؟ گفت: انسان که بود. یک جنازهی انسان که رد میشود، آدم باید ادب
کند.یک طوری برخورد میکرد که
هر کسی خیال میکرد که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فقط او را دوست
دارد. هر کسی حاجتی داشت، یا انجام میداد، یا با زبان خوش میگفت
نمیتوانم انجام بدهم. نمیگفت که خوب این مشکل شما است، مشکل من که نیست.
امام رضا(علیهالسلام) با بردههایش غذا میخورد. شهادت امام
رضا(علیهالسلام) هم در پیش است، یک جمله از امام رضا(علیهالسلام) بگوییم.
امام رضا(علیهالسلام) فرمود: این بردهها هم بیایند سر سفره با هم غذا
بخوریم. بنده که نمیگویم نیست، ممکن است باشد. دروغ نگوییم یک وقت. شاید
در هر هزار نفری، یک صدم هم نیست. یک هزارم، یک ده هزارم. آیا دیدید یک
رئیس با رانندهاش با هم غذا بخورند. امام رضا(علیهالسلام) فرمود: من
میخواهم با بردهها غذا بخورم. بردهها هم نمیدانستند امام
رضا(علیهالسلام) زهر خورده است. و این زهر مثل اسید دارد
امام(علیهالسلام) را کلافه میکند. غذا خوردند، گپ زدند، خندیدند، نشستند،
امام رضا(علیهالسلام) تحمل کرد، تحمل کرد، تحمل کرد، هی سوخت ولی چون دید
بردهها نشستهاند خودش را نگهداشت. یکی یکی بردهها که به طور طبیعی
بیرون رفتند، در را بست و روی زمین افتاد و غلطید و غلطید و غلطید، سوختم،
سوختم، سوختم! گفتند: الان اینطور شدید؟ گفت: نه! دو سه ساعت است من
اینطور شدم. منتها دیدم بگویم سوختم، غذا به دهان بردهها نمینشیند. تشخیص
دادم بسوزم، بردهها غذا را با میل بخورند.7- نقش امام معصوم در هدایت جامعه اسلامیوقتی
هم امامت میگوییم، مراد امام زنده است. نه امام از دنیا رفته، امام
رضا(علیهالسلام) در دروازهی نیشابور که او را سمت خراسان میبردند، مردم
نیشابور جمع شدند، گفتند: یک حرفی به ما بزن، فرمود: «کَلِمَةُ لَا إِلَهَ
إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی» (بحارالانوار/ج49/ص126)، «حِصْنِ» یعنی قلعه! قلعه
با زندان فرق میکند. فرقش این است که زندان را از بیرون قفل میکنند،
یعنی پلیس میرود از بیرون قفل میکند. قلعه را آنهایی که داخل هستند، از
داخل در را قفل میکنند که محفوظ بمانند. مثل خانه که از داخل در را
میبندیم. توحید قلعهی الهی است. هر کس وارد قلعه شود در امان است. بعد
امام رضا(علیهالسلام) مدتی گذشت، فرمود: «بشرطها و شروطها و أنا من
شروطها» (عوالیاللیالی/ج4/ص94) توحید شرط دارد و من شرط آن هستم. نگفت: «و
الامام من شروطها»، «أنا» یعنی امام زنده. امام زنده شرط توحید است. کسانی
که «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» میگویند، و معتقد به امام حیّ نیستند،
اینها مثل نماز بیوضو هستند. وضو شرط نماز است. قبله شرط نماز است. شرط
است یعنی چه؟ یعنی نماز بیوضو قبول نیست. امام رضا(علیهالسلام) که در
آستانهی شهادتش هستیم، فرمود: توحید «و أنا من شروطها» نگفت: «و الامام».
«أنا» یعنی منی که زنده هستم. فرمود امام زنده شرط توحید است. کسی که «لَا
إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» میگوید و «محمد رسول الله» میگوید، ولی امام را
قبول ندارد، اهل بیت را قبول نداشته باشد، اینها توحیدشان هم به درد
نمیخورد. چون امام رضا(علیهالسلام) فرمود: «و أنا من شروطها» شرط توحید
امام زنده است. واقعاً اگر امام نباشد، توحید هم لنگ میشود. ما زمان شاه
چون امام خمینی را نداشتیم، در مجلس شورای ملی آن زمان، یکی از نمایندهها،
حالا اگر بگویم او را میشناسید، رفت بگوید: «بسم الله الرحمن الرحیم» یک
مشت نمایندههای دلقک، بلند شدند و گفتند چرا «بسم الله الرحمن الرحیم»
میگویی؟ مگر اینجا روضه است؟ بگو به نام نامی شاهنشاه آریامهر! یعنی اگر
امام خمینی نباشد، به نام خدا میشود به نام شاهنشاه! الان حکومت سعودی چون
سلطنت شاهنشاهی است، اصلاً مردم را بکشند و نکشند، انگار گوسفند میکشند.
کسی نزد اینها آدم نیست. شاه فقط شاه!!! یک خانوادهای به نام آل سعود دور
هم جمع شدهاند. خدا لعنتشان کند. این لعنت بر آل سعود را فراموش نکنید.
امام فرمود ما اگر از صدام بگذریم، از آل سعود نمیگذریم. صدام مرد بود
جبهه میآمد و جنگ میکرد. اینها نامرد هستند، میگذارند حاجی، دست خالی،
در لباس احرام، روز عید قربان، صدام از کسی پول نمیگرفت، اینها از
حاجیها پول گرفته بودند و آنها را کشتند. هم پول گرفتند و هم در حال
احرام بودند... جنایاتی که اینها کردند قابل فراموشی نیست. ما نباید
بگذاریم که این خونها از بین برود. به هر مناسبتی، حالا اسم خیابان است،
اسم فلکه است، هر شاعری، هر سرودسازی، هر کس هر کاری میتواند، انجام دهد.
نباید یک مظلوم... قرآن میگوید: «واذکر فی الکتاب ابراهیم» پیغمبر نگذار
ابراهیم فراموش بشود. «واذکر فی الکتاب ابراهیم» یاد ابراهیم را زنده
نگهدار. «واذکر فی الکتاب مریم» پیغمبر نگذار مریم فراموش شود. «واذکر»
یعنی مردم را تذکر بده. یعنی تو تاریخ ابراهیم و مریم را بازگو کن. زن و
مرد هم فرقی نمیکند. «واذکر فی الکتاب مریم» یعنی تاریخ زنان نمونه باید
برجسته شود. «واذکر فی الکتاب ابراهیم» یعنی مردان نمونه! جامعهی بیامام
همین است که هست. الان مشکل کرهی زمین این است که رهبر حق ندارد. هواپیما
دارد، تکنولوژی دارد، علم دارد، دانشگاه دارد، دکترای حقوق دارد، دکترای
سیاسی دارد، دنیا الان همه چیز دارد، فقط مشکلش این است که رهبر حق ندارد.
این است که میگویند: نماز بیولایت! همین است که هست. ما در ایران همه چیز
داشتیم. رهبر نداشتیم، شاه رئیسمان بود. حتی مرجعیت هم کار رهبری را
نمیکند. مردم در واجبات و مستحبات و حرام و مباح و احکام شرعیه از مرجع
استفاده میکنند. ما قبلاً مراجعی مثل آقای بروجردی داشتیم. آقای بروجردی
استاد امام بود. حتی مراجعی داشتیم که مرجعیتشان از امام قویتر بود. مثل
آقا سید ابوالحسن اصفهانی، آقای بروجردی، مراجع درجهی یک داشتیم، یعنی
رئیس همهی مراجع بودند. اما ولایت فقیه نبود. ولایت فقیه یعنی چه؟ یعنی
شیر نفت را ببندید. چشم! امام فرمود شیر نفت را ببندید. وزارت نفت زمان شاه
شیر نفت را بست. سربازها از سربازخانهها فرار کنید. سربازها از
سربازخانهها فرار کردند، کمر نظامی شکست. شیر نفت را بستند، کمر اقتصادی
شکست. ما یک ولایت فقیه میخواهیم که با امر و نهی او شیر را ببندیم یا شیر
را باز کنیم. سربازی برویم یا نرویم. اگر ولایت فقیه بود، شاه سقوط
میکند. الان مشکل دنیا نداشتن امام است.خدایا!
تو را به حق محمد و آل محمد، رهبر جهان حضرت مهدی(علیهالسلام) را برسان.
موانع ظهورش را برطرف کن. به ما لیاقت بده از یارانش باشیم. نسل ما را از
یارانش قرار بده. دنیای گرفتار این جنایتکارها را، خدایا دنیا را شر این
جنایتکاران که رئیس هستند، آزاد کن. خدایا آه این مظلومینی که در منا در
کربلا، در تاریخ کشته شدند، خدایا این جنایتکارها را به آه آنها گرفتار
بفرما.«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
منبع: http://gharaati.ir/show.php?page=darsha&id=2366