جواب سوالات باشگاه آگاه

جواب سوالات باشگاه آگاه

جواب سوالات باشگاه آگاه
جواب سوالات باشگاه آگاه

جواب سوالات باشگاه آگاه

جواب سوالات باشگاه آگاه

احیای قرآن، از اهداف انقلاب اسلامی ایران

 احیای قرآن، از اهداف انقلاب اسلامی ایران
تاریخ پخش: 22/11/94
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
عزیزانی که پای تلویزیون هستند، بحث زمانی پخش می‌شود که بیست و دوم بهمن است. بیست و دوم بهمن سال نود و چهار. خوب این مسأله‌ی راهپیمایی، خدا آقای فلسفی واعظ درجه‌ی یک کشور را رحمت کند. حدوداً پنجاه سال واعظ درجه‌ی یک بود. آخر گاهی وقت‌ها آدم یک بار درجه‌ی یک می‌شود و تمام می‌شود. مثل فوتبالیست‌ها که یک ده سالی قهرمان هستند، بعد یک تازه نفسی می‌آید، این از گردونه خارج می‌شود. ولی ایشان پنجاه سال درجه‌ی یک بودند. پنجاه سال واعظ درجه‌ی یک بودن، خیلی مهم است. ما خدمت ایشان بودیم، یک وقتی در یک جلسه‌ای راجع به راهپیمایی من یک آیه‌ای گفتم، ایشان یک لحظه تأمل کردند. گفت: احسنت. من را مورد تفقد قرار دادند. خوب ایشان پدر ما محسوب می‌شدند، پدربزرگ ما محسوب می‌شدند. قرآن می‌گوید: ‌هر حرکتی که دشمن عصبانی شود، عمل صالح است. فارسی‌اش این است. هر کاری کنی که دشمن عصبانی شود. موشک ساختی، اگر اسراییل عصبانی شد، معلوم می‌شود که موشک‌سازی عمل صالح است. روز قدس، راهپیمایی راه انداختی؟ اگر اسراییل ناراحت می‌شود، معلوم می‌شود که راهپیمایی روز قدس عمل صالح است. این هم که قرآن مرتب می‌گوید: «إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ» عمل صالح چیست؟ عمل صالح چند موردش این است. یا در نماز می‌گوییم: «السلام علینا و على عباد الله الصالحین» سلام بر بندگان صالح. بندگان صالح چه کسانی هستند.
1- راهپیمایی 22 بهمن، یکی از اعمال صالح دینی
در سوره‌ی توبه می‌فرماید: این‌هایی که در جبهه هستند. «لَا یُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ وَلَا نَصَبٌ وَلَا مَخْمَصَةٌ فِی سَبِیلِ اللَّـهِ» (توبه/120) تشنگی، گرسنگی، دردسری که در جبهه می‌بینید، همه‌اش عمل صالح است. بعد می‌گوید: «وَلَا یَطَئُونَ مَوْطِئًا»، «وطأ» یعنی قدم زد. «یَطَأُ» یعنی قدم می‌زند. «وَلَا یَطَئُونَ مَوْطِئًا» یعنی حرکت دسته جمعی، یعنی همان راهپیمایی که «یَغِیظُ الْکُفَّارَ» اگر حرکتی انجام دادید که «یَغِیظُ الْکُفَّارَ» آمریکا بسوزد. بگوید: عجب! سی و پنج سال از انقلاب رفته است، باز راهپیمایی شلوغ است. اگر حرکتی کردید که کفار «یَغِیظُ» شدند. غیظ غیر از غضب است. ببینید، غضب داریم مثلاً می‌گویند: فلانی غضب کرده است. غیظ هم داریم، مثلاً می‌گوییم: فلانی غیظش گرفته است. غضب به معنای عصبانیت است، ولی غیظ یعنی سر رفته است. «وَغَضِبَ اللَّـهُ» (نساء/93) در قرآن داریم، یعنی خدا غضب کرده است. اما «غَاظَ اللَّـهُ» که خدا غیظ کرده است. چون در غیظ باید سر برود. یعنی دیگر نتواند برگردد. یعنی منفجر بشود. می‌گوید: یک کاری بکنید که... نمی‌گوید: «غَضَب الْکُفَّارَ»، «یَغِیظُ الْکُفَّارَ» یعنی کفار بدخواهان شما، بسوزند. اگر کاری کردید که کفار به غیظ درآمدند، «کُتِبَ لَهُم بِهِ عَمَلٌ صَالِحٌ» عمل صالح برایتان می‌نویسند. بعضی از افراد ممکن است مثلاً خیال کنند که نماز شب ثواب دارد، راهپیمایی ثواب ندارد. بعضی فکر می‌کنند صدقه دادن ثواب دارد، ولی... چیزی جای چیز دیگر را نمی‌گیرد. در نماز هم همینطور است. می‌گویند: فلانی البته نمازش خیلی خوب نیست، ولی به فقرا انصافاً کمک می‌کند. مثل این است که بگوییم: ایشان لباس ندارد، پیراهن و شلوار ندارد، ولی هر روز کرواتش را اتو می‌کند. حالا اگر یک آدمی لختی که هر روز کرواتش را اتو کند،‌ خوب این خل است. لباس اصلی را ندارد، کروات اتو می‌کند. نماز نمی‌خواند به فقرا کمک می‌کند. عزاداری می‌کند، قمه می‌زند، ولی در عوض پایش را نمازجمعه نمی‌گذارد. ولی قمه می‌زند. این‌هایی که یک گوشه‌ی دین را می‌گیرند، به باقی گوشه‌های دین عمل نمی‌کنند، مثلشان، مثل راننده‌ای است که یک لاستیک را باد می‌کنند، سه تا لاستیک دیگرشان پنچر است. با این لاستیک‌های پنچر به جایی نمی‌رسیم. باید همه‌ی کارها درست باشد. 
برای دیدن ادامه مطلب اینجا را کلیک کنید

درسهایی از قرآن با موضوع ارزش انسان، برتر از جهان 10/10/94

ارزش انسان، برتر از جهان
تاریخ پخش: 10/10/94
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
دنیا یک بازار است. در بازار چهار عنصر وجود دارد. فروشنده، خریدار، جنس و مبلغ! این انسان است که باید در انتخاب جنس و مشتری و قیمت عاقل باشد و کیس باشد و بداند که چه چیزی داد و چه چیزی گرفت. هر کسی هر سنی دارد، آن مقدار از عمرش را داده است. مثلاً هفتاد سال عمر داده‌ام، خوب چه چیزی گرفته‌ام. در قرآن تعبیرات زیادی وجود دارد.
1- نشانه‌های زیان و خسران در زندگی انسان
عربی‌هایی که می‌خوانم قرآن است. مثلاً یک جایی می‌فرماید: «فَمَا رَبِحَت تِّجَارَتُهُمْ» (بقره/16) تجارتشان ربح نداشت. یعنی سود نداشت. این حداقلش است که می‌گوید: سود نبردند. یک جا می‌فرماید که نه! «قُلْ إِنَّ الْخَاسِرِینَ» (زمر/15) سود که نبردند، خسارت کردند. یک جا می‌فرماید که نه! بالاتر از خسارت است. «ذَٰلِکَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِینُ» (حج/11) خیلی خسارت آشکار است. یک جای دیگر می‌فرماید که نه! غرق در خسارت است. «إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ» (عصر/2)‌ یعنی غرق در خسارت است. یک جا بالاتر را می‌گوید. «هَلْ نُنَبِّئُکُم بِالْأَخْسَرِینَ» (کهف/103)‌ اصلاً اخسر است، مثل اینکه می‌گویند: فلانی اعلم است، یعنی سوادش بیش‌تر است، یعنی هیچ کس مثل ایشان خسارت نکرد. باید مواظب باشیم، در این کارهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی، چه چیزی می‌دهیم و چه چیزی می‌گیریم. انتخاب مشتری خیلی مهم است. که آدم چه جنسی تهیه کند، چه وقتی بفروشد، به چه نرخی بفروشد... اینها دقت می‌خواهد. خیلی‌ها هستند مثلاً تمام عمرش را صرف می‌کند که مشهور بشود.
یک جوان نزد من آمده بود. می‌گفت: آرزوی من این است که در دنیا مثلاً به فوتبالیست درجه‌ی یک معروف بشوم. گفتم: برو بازی‌ات را بکن، مسابقه هم شرکت کن، حالا این آرزو برای تو کم است. گفتم: آخر به چه چیزی می‌رسی؟ گفت: همه‌ی دنیا و همه‌ی ایران من را می‌شناسند. گفتم: تازه می‌شوی کوه هیمالیا! کوه هیمالیا را همه‌ی دنیا می‌شناسند. الان کوه هیمالیا مشهور است. مثلاً می‌خواهی هیمالیا بشوی؟ این آرزو چیست؟ آخرش می‌خواهی چه شوی؟ اگر انسان نیتش پول باشد، سی سال سر کار است، بیست سال هم بازنشسته است، سی سال و بیست سال، پنجاه سال، پنجاه تا دوازده ماه می‌شود، ششصد ماه، ششصد تا یک میلیون هم اگر کنار بگذارد، می‌شود ششصد میلیون! حالا ششصد میلیون مثلاً پول یک خانه‌ی متوسط تهران، یک خانه‌ی خوب در شهرهای کوچک است. چه چیزی دادم؟ پنجاه سال عمر! چه گرفتم؟ ششصد میلیون! اینجا باید با ماژیک به پیشانی آقا بنویسند: «إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ» شصت سال دادی، یک خانه گرفتی! یعنی انسان رفت... در دنیا ضعیف که بودیم، خانه‌ی ما خشتی است. وضعمان بهتر شد، آجری می‌شود. بهتر شد، سنگی می‌شود. یعنی کل ما که حرکت می‌کنیم، خود بنده هم همینطور هستم. اول خانه‌ام خشتی بود، بعد آجری شد، بعد سنگی شد. یعنی حرکت از خشت به سمت سنگ است. مواظب باشیم که یک وقت نکند در این کارهای اقتصادی خودمان را ببازیم. چون گاهی وقت‌ها آدم یک گونی اسکناس را آتش می‌زند، که دست‌هایش را گرم کند. به این زرنگی نمی‌گویند. به این خل می‌گویند. تو گونی اسکناس را آتش زدی برای اینکه یک سیب زمینی بپزی؟ باختی! چقدر ما می‌توانیم به خدا نزدیک بشویم، و چه کارهایی که می‌توانیم بکنیم، ولی حرامش می‌کنیم.
یک وقت، در جلسه‌ی قبل گفتم، یک کسی آشپزخانه‌اش را سوراخ می‌کرد، امام فرمود: چه می‌کنی؟ گفت: سوراخ می‌کنم که دودها بیرون برود، گفت: بگو سوراخ می‌کنم که نور به داخل بیاید. تو که آشپزخانه را سوراخ می‌کنی، چرا به این نیت؟ مگر آب به صورتت نمی‌ریزی؟
2- نقش نیّت، در بالابردن ارزش انسان
همه‌ی مردم کره‌ی زمین صورتشان را می‌شویند. منتها مؤمن وقتی آب به صورتش می‌ریزد، قصد وضو می‌کند. تو که آب به صورتت می‌ریزی، خوب قصد وضو کن. صدقه که می‌دهی! چرا برای سلامتی خودت؟ برای سلامتی همه‌ی مردم بده! لازم نیست یک ریال دو ریال بشود. همان یک ریال را نیت همه کن. شما در نیت که محدود نیستی. نیت که توسعه پیدا کرده است. «وَفِّر» در دعای مکارم الاخلاق امام سجاد(علیه‌السلام) می‌گوید که خدایا نیتم را بی‌نهایت کن. «رَفِّر نِیَّتی» وفور یعنی زیاد. حتی اگر کسی نماز شب می‌خواند، مثلاً می‌خواهد به فرض کنید سید حسن نصرالله دعا کند. خوب سید حسن نصرالله یک نفر است. «اللهم اغفر لسید حسن نصرالله» خوب یک نفر است، بگو «لسید حسن نصرالله و من احبّه» تا گفتی: «و من احبّه» صدمیلیون نفر اضافه شد. در نماز حق نداری شما بگویی: «سمع الله لحمدی» خدا حمد من را می‌شنود. بگو: «سمع الله لمن حمده»، یعنی میلیاردی. یعنی انسان می‌تواند در یک کلمه کارش را میلیاردی کند. 
ادامه مطلب ...

درسهایی از قرآن با موضوع اخلاق استاد و شاگردی 26/09/94


 اخلاق استاد و شاگردی
تاریخ پخش: 26/09/94
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
بحث این جلسه ما راجع به اخلاق استاد و شاگردی است. بچه‌ها در مدرسه با معلم، دانشجوها با استاد، طلبه‌ها با معلمشان، استادشان، یک آیه ای در قرآن هست، این آیه را من تفسیر می‌کنم. پس موضوع بحث برخورد استاد و شاگرد است. بالاخره همه ما یا شاگرد هستیم یا معلم. یعنی بسیاری از ما...
حضرت موسی پیغمبر اولوالعزم بود. به او خطاب شد یک استادی هست او را پیدا کن و از او چیز یاد بگیر. جای استاد کجاست؟ فلان منطقه است. بالاخره رفتند و ریزش را نگویم که خیلی معطل شوید. راه را هم گم کردند. گفت: راه را هم گم کردیم و پیرمان درآمد. «لَقَدْ لَقِینَا مِن سَفَرِنَا هَـٰذَا نَصَبًا» (کهف/62) سفر را می‌دانید یعنی چه؟ «هذا» هم می‌دانید یعنی چه. «لقینا» ملاقات کردیم. از این سفر «نصب» با صاد یعنی به درد سر افتادیم. ما راه را گم کردیم، سخت به ما گذشت. به قول ما پیرمان درآمد. تا استاد را پیدا کردند و آنوقت نحوه حرف را من می‌گویم.
پس موضوع را بنویسم. بسم الله الرحمن الرحیم، موضوع: برخورد شاگرد با معلم... «لَقَدْ لَقِینَا مِن سَفَرِنَا هَـٰذَا نَصَبًا» بعد گفت: «قَالَ لَهُ مُوسَىٰ هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَىٰ أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشدًا» (کهف/66) «هل» یعنی آیا. «اتبع» یعنی پیروی کنم. موسی، خضر را دید گفت: اجازه می‌دهی من عقب تو در این بیابان‌ها راه بیافتم. به یک شرط... به شرطی که «تَُعلِّمَنِ» چیز یاد من بدهی. «مِمَّا عُلِّمتَ رُشدًا» از چیزهایی که خدا به تو داده است، یک چیزی هم تو به ما یاد بدهی. اجازه می‌دهی یا نه؟ آیه یک سطر است. یک سطر و نیم است. اما شاید بیست چیز از این استفاده کرد.
1- تحصیل علم تا پایان عمر
درس اول اینکه هیچکس خودش را فارغ التحصیل نداند. کارشناسی و ارشد و فوق لیسانس و دکتر و حجت الاسلام و آیت الله و مهندس و هیچکس فارغ التحصیل نیست. خدا به پیغمبرش می‌گوید: وقتی از یک کار فارغ شدی، یک کار دیگر را شروع کن. نباید بیکار بنشینی. آیه اش را حفظ هستید. «فَإِذَا فَرَغْتَ فَانصَب» (شرح/7) «وَإِلَىٰ رَبِّکَ فَارْغَب» (شرح/8) «اذا فرغت» یعنی اگر فارغ شدی، از دیپلم و لیسانس و حوزه و دانشگاه، «فانصب» دست به یک کار محکم تری بزن. منتهی باید کارت برای خدا باشد. «و الی ربک» چون هم آغاز تحصیل باید به سمت خدا باشد، علم جهت دار مشکل دنیا این است که «اقرأ» هست. دنیا اگر «اقرأ باسم رب» بود، به این جنایت‌ها کشیده نمی‌شد. «اقرأ باسم ربک» یعنی درس خواندن باید در راه رضای خدا باشد. درس بخوانم برای اینکه کار خدا پسندی کنم. نه برای اینکه درس بخوانم، هواپیما بسازم و بمباران کنم. اینکه آدم بی سواد باشد بهتر است. اگر از ما بپرسند آقا چرا کشورهایی که با سواد هستند و پیشرفته هستند، جنایت می‌کنند؟ جوابش این است که اینها به «اقرأ» عمل کردند، به «باسم ربک» عمل نکردند. اگر سوزن با نخ بود، می‌دوزد. اگر سوزن جدا شد و نخش جدا شد، این سوزن فقط خون می‌اندازد. اگر می‌خواهید درس مفید باشد باید این نخ هم با سوزن باشد. باید دین و تقوا هم با تحصیل باشد. درس زندگی همراه با درس بندگی! زندگی و بندگی باید با هم باشد. ما درس زندگی می‌خوانیم، درس بندگی خدا را نمی‌خوانیم. گردن کلفت می‌شویم.
درس اول این است که هیچکس، هیچ کجا خودش را فارغ التحصیل ندارند. به چه دلیل؟ به دلیل اینکه خدا به پیغمبرش که موسی بود و پیغمبر اولوالعزم بود، در پیغمبرها پنج نفر درجه یک هستند. موسی از آن پیغمبرهای درجه یک بود. می‌گوید: تو فارغ التحصیل نیستی. بیایید هرکجا هستیم تصمیم بگیریم، هفته ای یک کتاب بخوانیم.
2- تحصیل برای رشد و کمال، نه کسب مدرک
بعد هم که می‌خوانیم، این درسهایی که بعد از مدرک می‌خوانیم ارزش دارد. درس‌هایی که برای گرفتن دیپلم و لیسانس است، نیت ما مدرک است. نمی‌خواهم بگویم بد است. خیلی هم خوب نیست که آدم به قصد مدرک درس بخواند. خوب نیست! ولی چون استخدام بند به مدرک است. هرکجا می‌روی، ازدواج، هرکجا می‌روی می‌گویند: مدرکش چیست؟ این مدرک مثل شناسنامه شده است. شناسنامه را آدم باید داشته باشد، اما شناسنامه ارزش نیست. اگر گفتند: سرمایه جنابعالی چیست؟ بنده شناسنامه دارم. دیگر؟ گذرنامه دارم. دیگر؟ کارت ملی دارم. خیلی خوب شناسنامه و گذرنامه و کارت ملی برای زندگی لازم است ولی اینها هیچکدام سرمایه نیست. هرکس بگوید: سرمایه من گذرنامه و کارت ملی است، به او می‌خندیم. گاهی یک چیزی واجب هست، اما ارزشی ندارد. من تشبیه می‌کنم ولو شاید تشبیه من زشت باشد، اما طوری نیست. تشبیه به کش می‌کنم. لباس کش می‌خواهد. کش نباشد، لباس نمی‌ایستد. اما واقعاً کش ارزش دارد؟ آقا جنابعالی سرمایه تان چیست؟ من هفت متر کش دارم. بله کش واجب است، اما سرمایه نیست. درس اول: خودمان را فارغ التحصیل ندانیم. تصمیم بگیریم مطالعه کنیم. درس را هم برای خدا بخوانیم. این یک مسأله است.
مسأله دوم، کتاب هم که مطالعه می‌کنیم با مشورت باشد. خیلی‌ها کتاب مطالعه می‌کنند، کتاب‌های آبکی است. ما سه رقم کتاب داریم. مکیدنی، جویدنی، بلعیدنی! یک کتاب‌هایی را بخرید که باید بلعید. یعنی باید با همه هیجان خورد. گاهی هر کتابی هر کلمه اش یک نکته دارد. یک صفحه اش یک نکته دارد. گاهی وقتی تمام کتاب هم که می‌خوانیم، می‌بینیم هیچ چیز در آن نبود.
نکته دوم: درس فقط سر کلاس نیست. گاهی در رفت و آمدها با یک استاد آدم بیشتر چیز گیرش می‌آید. این هم خیلی به کلاس... من کتاب‌های مرحوم مطهری را تقریباً خواندم. با کم و زیادش همه را خواندم. خیلی هایش را خواندم. اما یک چند هفته ای که مطهری زمان طاغوت، قم می‌آمد، کلاسی پنجشنبه‌ها برای روحانیون داشت. برای روحانیون دانه درشت هم بود. من جزء بچه طلبه‌ها آن زمان بودم. ولی چون ایشان به من لطف داشت و من هم مرید ایشان بودم، نهار او را منزل می‌آوردم. خانواده غذایی درست می‌کرد و من دم ظهر می‌رفتم و ایشان را از سر درس می‌آوردم، ناهاری، استراحت مختصری و بعد هم بلند می‌شد تهران می‌رفت. در ماشین نزد او تا تهران می‌نشستم. جاده قدیم قم و تهران... یک دو ساعتی از ایشان هی سوال می‌کردم، جواب، سوال، جواب، سوال، شاه عبدالعظیم، حضرت عبدالعظیم، شهر ری پیاده می‌شدم، برمی گشتم. آن دوساعتی که من در جاده استفاده کردم، استفاده من بیش از ساعتی است که می‌نشستم و کتاب می‌خواندم. چون سوال آنجایی که من می‌گویم جواب می‌داد. کتاب هرچه خودش خواسته نوشته است. چون ببینید اگر کسی همه بدن شما را بخاراند، یا آن پشت دستی که می‌خارد را بخاراند، دستی که می‌خارد را بخارانی، آن لذت دارد. اما ممکن است دست من می‌خارد، کمر مرا بخاراند. قرآن می‌گوید: «آیَاتٌ لِّلسَّائِلِین» (یوسف/7) من سوالهای تو را جواب می‌دهم. به هر حال این یک نکته است که درس فقط سر کلاس نیست.


ادامه مطلب ...