ارزهای دیجیتال، مینی گیم همستر، ایردراپ ها کلید همستر کامبت ، راکی رابیت ، همستر، تاپ سواپ، نات کوین
ارزهای دیجیتال، مینی گیم همستر، ایردراپ ها کلید همستر کامبت ، راکی رابیت ، همستر، تاپ سواپ، نات کوین
اخلاق استاد و شاگردیتاریخ پخش: 26/09/94بسم الله الرحمن الرحیم«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»بحث
این جلسه ما راجع به اخلاق استاد و شاگردی است. بچهها در مدرسه با معلم،
دانشجوها با استاد، طلبهها با معلمشان، استادشان، یک آیه ای در قرآن هست،
این آیه را من تفسیر میکنم. پس موضوع بحث برخورد استاد و شاگرد است.
بالاخره همه ما یا شاگرد هستیم یا معلم. یعنی بسیاری از ما...حضرت
موسی پیغمبر اولوالعزم بود. به او خطاب شد یک استادی هست او را پیدا کن و
از او چیز یاد بگیر. جای استاد کجاست؟ فلان منطقه است. بالاخره رفتند و
ریزش را نگویم که خیلی معطل شوید. راه را هم گم کردند. گفت: راه را هم گم
کردیم و پیرمان درآمد. «لَقَدْ لَقِینَا مِن سَفَرِنَا هَـٰذَا نَصَبًا»
(کهف/62) سفر را میدانید یعنی چه؟ «هذا» هم میدانید یعنی چه. «لقینا»
ملاقات کردیم. از این سفر «نصب» با صاد یعنی به درد سر افتادیم. ما راه را
گم کردیم، سخت به ما گذشت. به قول ما پیرمان درآمد. تا استاد را پیدا کردند
و آنوقت نحوه حرف را من میگویم.پس
موضوع را بنویسم. بسم الله الرحمن الرحیم، موضوع: برخورد شاگرد با معلم...
«لَقَدْ لَقِینَا مِن سَفَرِنَا هَـٰذَا نَصَبًا» بعد گفت: «قَالَ لَهُ
مُوسَىٰ هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَىٰ أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشدًا»
(کهف/66) «هل» یعنی آیا. «اتبع» یعنی پیروی کنم. موسی، خضر را دید گفت:
اجازه میدهی من عقب تو در این بیابانها راه بیافتم. به یک شرط... به شرطی
که «تَُعلِّمَنِ» چیز یاد من بدهی. «مِمَّا عُلِّمتَ رُشدًا» از چیزهایی
که خدا به تو داده است، یک چیزی هم تو به ما یاد بدهی. اجازه میدهی یا نه؟
آیه یک سطر است. یک سطر و نیم است. اما شاید بیست چیز از این استفاده کرد.1- تحصیل علم تا پایان عمردرس
اول اینکه هیچکس خودش را فارغ التحصیل نداند. کارشناسی و ارشد و فوق
لیسانس و دکتر و حجت الاسلام و آیت الله و مهندس و هیچکس فارغ التحصیل
نیست. خدا به پیغمبرش میگوید: وقتی از یک کار فارغ شدی، یک کار دیگر را
شروع کن. نباید بیکار بنشینی. آیه اش را حفظ هستید. «فَإِذَا فَرَغْتَ
فَانصَب» (شرح/7) «وَإِلَىٰ رَبِّکَ فَارْغَب» (شرح/8) «اذا فرغت» یعنی اگر
فارغ شدی، از دیپلم و لیسانس و حوزه و دانشگاه، «فانصب» دست به یک کار
محکم تری بزن. منتهی باید کارت برای خدا باشد. «و الی ربک» چون هم آغاز
تحصیل باید به سمت خدا باشد، علم جهت دار مشکل دنیا این است که «اقرأ» هست.
دنیا اگر «اقرأ باسم رب» بود، به این جنایتها کشیده نمیشد. «اقرأ باسم
ربک» یعنی درس خواندن باید در راه رضای خدا باشد. درس بخوانم برای اینکه
کار خدا پسندی کنم. نه برای اینکه درس بخوانم، هواپیما بسازم و بمباران
کنم. اینکه آدم بی سواد باشد بهتر است. اگر از ما بپرسند آقا چرا کشورهایی
که با سواد هستند و پیشرفته هستند، جنایت میکنند؟ جوابش این است که اینها
به «اقرأ» عمل کردند، به «باسم ربک» عمل نکردند. اگر سوزن با نخ بود،
میدوزد. اگر سوزن جدا شد و نخش جدا شد، این سوزن فقط خون میاندازد. اگر
میخواهید درس مفید باشد باید این نخ هم با سوزن باشد. باید دین و تقوا هم
با تحصیل باشد. درس زندگی همراه با درس بندگی! زندگی و بندگی باید با هم
باشد. ما درس زندگی میخوانیم، درس بندگی خدا را نمیخوانیم. گردن کلفت
میشویم.درس اول این است که
هیچکس، هیچ کجا خودش را فارغ التحصیل ندارند. به چه دلیل؟ به دلیل اینکه
خدا به پیغمبرش که موسی بود و پیغمبر اولوالعزم بود، در پیغمبرها پنج نفر
درجه یک هستند. موسی از آن پیغمبرهای درجه یک بود. میگوید: تو فارغ
التحصیل نیستی. بیایید هرکجا هستیم تصمیم بگیریم، هفته ای یک کتاب بخوانیم.2- تحصیل برای رشد و کمال، نه کسب مدرکبعد
هم که میخوانیم، این درسهایی که بعد از مدرک میخوانیم ارزش دارد.
درسهایی که برای گرفتن دیپلم و لیسانس است، نیت ما مدرک است. نمیخواهم
بگویم بد است. خیلی هم خوب نیست که آدم به قصد مدرک درس بخواند. خوب نیست!
ولی چون استخدام بند به مدرک است. هرکجا میروی، ازدواج، هرکجا میروی
میگویند: مدرکش چیست؟ این مدرک مثل شناسنامه شده است. شناسنامه را آدم
باید داشته باشد، اما شناسنامه ارزش نیست. اگر گفتند: سرمایه جنابعالی
چیست؟ بنده شناسنامه دارم. دیگر؟ گذرنامه دارم. دیگر؟ کارت ملی دارم. خیلی
خوب شناسنامه و گذرنامه و کارت ملی برای زندگی لازم است ولی اینها هیچکدام
سرمایه نیست. هرکس بگوید: سرمایه من گذرنامه و کارت ملی است، به او
میخندیم. گاهی یک چیزی واجب هست، اما ارزشی ندارد. من تشبیه میکنم ولو
شاید تشبیه من زشت باشد، اما طوری نیست. تشبیه به کش میکنم. لباس کش
میخواهد. کش نباشد، لباس نمیایستد. اما واقعاً کش ارزش دارد؟ آقا
جنابعالی سرمایه تان چیست؟ من هفت متر کش دارم. بله کش واجب است، اما
سرمایه نیست. درس اول: خودمان را فارغ التحصیل ندانیم. تصمیم بگیریم مطالعه
کنیم. درس را هم برای خدا بخوانیم. این یک مسأله است.مسأله
دوم، کتاب هم که مطالعه میکنیم با مشورت باشد. خیلیها کتاب مطالعه
میکنند، کتابهای آبکی است. ما سه رقم کتاب داریم. مکیدنی، جویدنی،
بلعیدنی! یک کتابهایی را بخرید که باید بلعید. یعنی باید با همه هیجان
خورد. گاهی هر کتابی هر کلمه اش یک نکته دارد. یک صفحه اش یک نکته دارد.
گاهی وقتی تمام کتاب هم که میخوانیم، میبینیم هیچ چیز در آن نبود.نکته
دوم: درس فقط سر کلاس نیست. گاهی در رفت و آمدها با یک استاد آدم بیشتر
چیز گیرش میآید. این هم خیلی به کلاس... من کتابهای مرحوم مطهری را
تقریباً خواندم. با کم و زیادش همه را خواندم. خیلی هایش را خواندم. اما یک
چند هفته ای که مطهری زمان طاغوت، قم میآمد، کلاسی پنجشنبهها برای
روحانیون داشت. برای روحانیون دانه درشت هم بود. من جزء بچه طلبهها آن
زمان بودم. ولی چون ایشان به من لطف داشت و من هم مرید ایشان بودم، نهار او
را منزل میآوردم. خانواده غذایی درست میکرد و من دم ظهر میرفتم و ایشان
را از سر درس میآوردم، ناهاری، استراحت مختصری و بعد هم بلند میشد تهران
میرفت. در ماشین نزد او تا تهران مینشستم. جاده قدیم قم و تهران... یک
دو ساعتی از ایشان هی سوال میکردم، جواب، سوال، جواب، سوال، شاه
عبدالعظیم، حضرت عبدالعظیم، شهر ری پیاده میشدم، برمی گشتم. آن دوساعتی که
من در جاده استفاده کردم، استفاده من بیش از ساعتی است که مینشستم و کتاب
میخواندم. چون سوال آنجایی که من میگویم جواب میداد. کتاب هرچه خودش
خواسته نوشته است. چون ببینید اگر کسی همه بدن شما را بخاراند، یا آن پشت
دستی که میخارد را بخاراند، دستی که میخارد را بخارانی، آن لذت دارد. اما
ممکن است دست من میخارد، کمر مرا بخاراند. قرآن میگوید: «آیَاتٌ
لِّلسَّائِلِین» (یوسف/7) من سوالهای تو را جواب میدهم. به هر حال این یک
نکته است که درس فقط سر کلاس نیست.
ادامه مطلب ...
سهیل
جمعه 13 آذر 1394 ساعت 17:20